نامه های ایرانی ... 


هدفم به هیچ وجه انتقاد از اعظم نیست و همین طور دوست پسرش و یا شوهرش. فقط می خوام چند نمونه از مطالب کتاب رو ترجمه کنم تا کسانی که به اصل کتاب «نامه های ایرانی در باره ی بکارت» دسترسی ندارند, از محتوای کتاب مطلع بشند.

« دردیست که حال میده »

اعظم, ٢٣ ساله, دیپلمه. محل تحصیل: تبریز. شغل: کارمند اداره ای دولتی در تهران. پدر: تاجر, مادر: کارمند بانک. تعلیمات دینی و مذهبی در خانواده: معمولی. اعظم اعمال مذهبی خود را به جا می آورد.

نمی دونم دقیقا منظورت از اولین تجربه چیه (می خنده), ولی خوب اولین تجربه ی من برمی گرده به زمانی که ١٦ سالم بود یعنی قبل از اینکه دیپلمم رو بگیرم. اولین تجربه ام با حسن بود. یه پسر شوخ و سرزنده که همیشه می گفت سه حادثه ی مهم در زندگی اش اتفاق افتاده. یه حادثه ی بد: رفتن به خط مقدم جبهه به عنوان داوطلب. یه اتفاق خوب که جبرانِ قبلی بوده: تعمیر وسایل برقی در منزل مسلمانان نمونه ی تبریزی!؛ و اما بهترین اتفاق (اعظم می خنده) به نظر حسن: ثبت نام کردن خواهرش نیره در همان مدرسه ای که من درس می خوندم و پس از اون آشنایی ش با من بود.
البته بگم که اون موقع ما هنوز در تبریز زندگی می کردیم و پدرم در اون جا کار و کاسبی کوچکی داشت. هر وقت که موقعیتی پیش می اومد به بهونه ی حاضر کردن و دوره کردن درس ها با نیره به خونه ی اونها می رفتم تا حسن رو ببینم. حسن هم به خواهرش که از خوش شانسی ما خیلی شکمو بود و عاشق شیرینی, پول می داد تا بره از یه شیرینی فروشی خیلی دور برامون شیرینی و گاهی بستنی بخره. خب ما هم به اندازه ی کافی وقت داشتیم که یه کارهایی بکنیم... کارهایی که می تونستیم (بلند می خنده). می دونی به حسن گفته بودم که نمی خوام «پاره»* بشم و هر دفعه بهش یارآوری می کردم که خواهر بزرگم گفته:«هر کاری دوست داری با پسرها بکن ولی حواست باشه پاره پوره نشی!» خلاصه که خواهرم, خودش با به کار بردن این دستورالعمل تونست یه ازدواج موفق و عالی بکنه؛ البته بعد از تجربه هایی که با دوست پسرهاش داشت و پرده ی بکارتش هم صحیح و سالم مونده بود! (بلند می خنده)
بنابراین من حواسم بود که حسن به«خط مقدم» ** (اصطلاحی که خود حسن به کار می برد) من کاری نداشته باشه؛ حسن هم که از کپل***من خوشش می اومد(می خنده), همیشه از «خط عقب» این کار رو می کرد؛ خط عقب من! (بلند می خنده). می دونی بار اول، خیلی درد داره ولی راستش رو بخوای من خوشم اومد (می خنده)... ما هم هر بار که همدیگه رو می دیدیم همین کار رو می کردیم. حسن اسمش رو گذاشته بود «دردی که حال میده», و خب راست می گفت (می خنده). باید اعتراف کنم بهت که من از این کار واقعا خوشم اومد و بهش عادت کردم... حتا الآن هم...به خصوص وقتی عادتم, همسرم رو وادار می کنم همین کار رو بکنه... درست مثل حسن (می خنده)... خب چون شوهرم مذهبیه, فقط هر بار که من عادت هستم قبول می کنه این کار رو انجام بده... میگه که در این دوران مجبور نیست دیه (صدقه!)ا بده... این طوری به نفعشه و براش صرف می کنه! ( با صدای بلند می خنده)...

*و **و*** کلماتی که خود نویسنده معادل اون ها رو به فارسی داده.




تلخ و شيرين 


*چون نمی خوام که وبلاگ نازخاتون مدام تلخ باشه تصميم گرفتم يکی در ميون تلخ و شيرينش کنم. کتاب "نامه های ايرانی در باره ی بکارت " رو که سفارش داده بودم به دستم رسيد و يکی از داستان هاش رو ترجمه کردم و حاضره فقط بايد تايپش کنم. يکی ديگه رو هم در حين خوندن ترجمه کردم که يکی يکی میزارمشون اينجا.

** اين هم هنر نان پزی من که عکسش رو ميذارم هر کی در غربت هوس نون مثلا ايرانی کرد؛ کافيه به من بگه تا از "غربت زدگی" درش بيارم:)






*** مهم مهم مهم مهم مهم مهم:

دوستان عزيزی که در ايران هستيد ممکنه روي اين آدرس کليک کنيد و ببينيد فيلتر شده يا نه؟ اين آدرس جشنواره ی فيلم های آسيايی در وزول است که امسال تم انتخابی اش در مورد "نگاه زن" می باشد؛ يکی از دست اندر کاران اين فستيوال ديروز برام يه ای-ميل فرستاده بود و خبر فيلتر شدن اين سايت رو بهم داد؛ امروز يه ای-ميل دیگه دریافت کردم که دوستم از طرف برگزار کنندگان ازم خواسته بود از شما بپرسم که آيا ورود به سايت هنوز ممنوعه يا نه؟ اگر کسی با خانوم تهمينه ميلانی آشنايی داره و يا هر کارگردان زن ديگه لطفا اين سايت رو بهش معرفی کنه و يا ای-ميل منو بهش بده تا بتونه برای نمايش فيلمش در وزول و دعوت شدنش ثبت نام کنه. حيفه که ايران امسال از ورود به اين جشنواره محروم بشه. ايران هميشه جزو پايه های اين جشنواره بوده.

**** آخرين پر چونگی: شنيديد "رئيس جمهور" جديد چه فرمايشی نموده اند؟ فعلا دو روزه که توی اخبار دارند مدام راجع به " بيانات خطرناک ايشون" حرف ميزنند!!!!




یه تابو وقتی از بین میره که... 


دو سال پیش از این بود که یکی از دوستان تزدکترای یه خانوم ایرانی رو بهم معرفی کرد که به صورت یک کتاب به اینجا به چاپ رسیده. موضوعش رو که شنیدم ازش خواهش کردم که اون رو بهم چند وقتی قرض بده. اسم کتاب بود:« نامه های ایرانی در مورد بکارت» تحقیقی از خانوم هدیه نژینی (البته اگر تلفظ اسمش رو درست نوشته باشم). مطمئنم که حالا حالا ها این کتاب در ایران اجازه ی چاپ نخواهد گرفت و چقدر حیف.

هدیه از بیش تر از صد دختر تقاضا کرده که تجربه ی اولین رابطه ی جنسی خود قبل از ازدواج و یا حتا در شب عروسی رو براش تعریف کنند و یا روی کاغذ بیارند. شرط اساسی همه ی دخترها که حاضر به این کار شدند که البته طبیعی و نرمال هم هست, فاش نشدن اسم اون هاست. هدیه قصد داره با شکستن تابوی ویرژینیته ( چقدر از کلمه ی بکارت بدم میاد! شما یه معادل قشنگ فارسی سراغ ندارید؟) از واقعیت هایی پرده برداره که گاهی آدم رو شوکه می کنه و یه لحظه کتاب رو می بندی و چشمات رو هم؛ بعد حالت تهوع بهت دست میده و با خودت می گی :« نه امکان نداره!» خانوم لیلیان دلواس هم مقدمه ای برای این کتاب نوشته و با نگاهی موشکافانه و عمیق از زنان ایران گفته و جامعه ی ایرانی. من این قسمت رو خیلی دوست دارم:
« باکره یا قربانی؟ نه باکره و نه قربانی. تنها دخترانی جوان درست مثل همه ی دختران جوان در سراسر دنیا. این دختران از اولین تجربه ی زنانگی خود, تجربه ای شاد یا تلخ و غم انگیز, زیبا یا زشت, برایمان می گویند. گاهی با شرم و حیا و گاهی هم بی قید و راحت! اما همیشه با شایستگی ای بی نظیر.»





سعی می کنم تا جایی که این سواد فرانسه ام بهم اجازه میده سر فصل ها رو براتون ترجمه کنم. خوندن این کتاب اکیدا به فرانسه زبان های عزیز توصیه می شود:
- یک شب پاییزی بود
- ما همدیگر رو دوست داشتیم و خدا هم ما رو دوست داشت
- این دردی که حال می داد ( عین ترجمه ی فارسی هدیه)*
- یک دوزنده ی ماهر, خیلی گرونه!
- من یه شوهر دارم و یک دختر کوچولو... ولی دیپلم ندارم
- حاضر نیستم به خاطر یک ... صف ببندم و منتظر بشم**
- گاهی یک خاطره در پس روزهای تلخ زندگی...
- امیدوارم اون رو فقط به شوهرتون تقدیم کنید
- روابطمون از رد و بدل کردن ساده ی یک لبخند هم گذشت
- گشت زنی های « چهار ولگرد دیوث»***
- بالاخره می فهمید که منظور او از ناموس چیه؟
- دختری رو که دوست دارم خیلی پر توقعه****
- یه تابو وقتی از بین میره که مفهوم اجتماعی اش رو از دست بده
- با دختر باکره ای که ازش خوشت نمیاد چی کار می خوای بکنی؟
- نادیده گرفتن این تابو, آمار خیانت در بین زن و شوهر رو بالا می بره
- بهتر عشق بازی کنی تا شرلوک هولمز بازی

در قسمت نتیجه گیری, هدیه این سوال رو مطرح می کنه که آیا داغ شدن بحث (شیرین) بکارت در جامعه ی ایران و بخصوص بین زنان ایرانی, در حقیقت نوعی اعاده ی حق و حقوق و استقلال و مالکیت زنان بر آنچه متعلق به آنان می باشد, نیست؟

*دردناک ترین و تلخ ترین قسمت کتاب برای من این قسمته. مردان تشنه ی بکارت و متعصب که فکر می کنند زن کوچولوی دست نخورده اشون چقدر آفتاب مهتاب ندیده است و بنده خدا سرش را با چه افتخاری بالا نگه میداره. دلم براش از صمیم قلب سوخت.
**به دلایل اخلاقی ترجمه نشد. گفتنش به فرانسه اصلا سخت نیست ولی به فارسی نه.
*** این اصطلاح رو همه ی کسانی که در ایران هستند به خاطر می آورند و من در آوری نیست. **** از این قسمت به بعد صحبت های آقایون است
.

***** اگر فرانسه زبان هستيد مي تونيد اين کتاب رو از اينجا و يا اينجا سفارش بديد. 5% هم روش تخفيف دادند و از 16 يورو شده 15،20. زحمت کشيدند:) اگر هم فرانسه زبان هستيد و در ايران، مي تونيد از يکي از آشنايانتون که در خارجه هست خواهش کنيد اون روسفارش بده و بعد از طريق مسافر براتون بفرسته.




"براي اينکه پسرها جنبه ندارند" 


چقدر خوشحالم و چقدر بايد اين موضوع رو به فال نيک گرفت که يه سري تابو ها در وبلاگ شهر شکسته ميشه و کلي تبادل نظر صورت مي گيره که گاهي با فحش هاي آبدار و حسابي هم همراهه. نمونه ي اخيرش همين مسئله ي «بکارت» و بودن يا نبودن آن! هيچ مي دونيد چقدر مهمه که وبلاگ ها در موردش مطلب اختصاص بدند و گاهي از خاطرات خود بگند و زخم هاي پيدا و پنهاني که بعضا جوش خوردند يا هنوز سر بازند. به هر حال در هر دو صورت دردش برجا مونده. نتيجه ي مثبتي که طرح اين گونه موضوعات در بر داره وادار نمودن خواننده به انديشيدن و تفکره ولو اينکه پنج دقيقه باشه. دومين فرآيند مثبتش ، تحقيق و پيدا کردن منبع روي اينترنته و اينکه واقعا «بکارت» يا «ويرژينيتي» در بين مردم ديگه با فرهنگ هاي متفاوت چه مفهوم و معنايي داره. حالا که فرصتش پيش اومده دلم مي خواد يه سري مطلب در اين باره بنويسم. شرکت فحش دهندگان عزيز هم در بحث آزاده. چون اقلا مجبور ميشند به زور هم شده مطالب رو بخونند بعد فحش بدند:)
علي: شاگرد سابق نازخاتون و 17 ساله
الميرا: خواهر بزرگ علي و دانشجو
آرزو: عمه ي علي و الميرا و دوست صميمي من
صحنه: منزل مامان آرزو که به مکه رفته.

من: خب الميرا جون دانشگاه خوش مي گذره؟
- اي بدک نيست ولي اعصاب خوردکني اش اينه که همه دختريم. دانشگاه آزاده ديگه.
- يعني هيچ کلس مشترکي نداريد؟
- نه. فقط ترم آخري ها اونم چون استاد به اندازه ي کافي نداشتند مجبور شدند دختر وپسر رو قاطي کنند. خيلي بهشون خوش مي گذره.
علي: بهتر که قاطي نيستيد اگرنه که چه کارها که نمي کرديد.
الميرا: تو که چيزي نمي دوني لطفا دخالت نکن.
من: علي تو مخالفي که کلاس دختر و پسر قاطي باشه؟
- خب آره.
-چرا؟
-براي اينکه پسرها جنبه ندارند.
- يعني چي؟ منظورت از «جنبه» چيه؟
-آخه اونا وقتي با دخترا دوست مي شند فقط به يه چيز فکر مي کنند؟
هيجان زده شدم. به آرزو نگاه کردم و هر دو خنديديم.
من: به چي؟ من نمي فهمم!
- به اين که از دختره بار اول يا گاهي هم بار دوم ( مکث مي کنه) لب بگيرند (عين جمله ي علي)
- خب اين يعني بي جنبگي؟
- آره. براي همين من دوست ندارم الميرا با کسي دوست بشه.
- علي جون شنيدم تو خودت دوست دختر داري. بيشتر از يک دوست دختر.
نيشش باز ميشهو به موهاي ژل زده ي مدل تن تني اش دست مي کشه و سرش رو به علامت تائيد تکون ميده.
- خب تو هم لابد از همشون «لب گرفتي»؟
- خودشون دوست دارند.
- شايد خواهر تو هم دوست داشته باشه؟
نگاه سريعي به الميرا مي کنه. بعد به من و عمه اش. الميرا مي گه:
- نه من اهلش نيستم. هرچند بدم نمياد يه آدم جدي رو پيدا کنم.
مي خنده و اضافه مي کنه: پولدار هم باشه.
علي: بيخود مي کني. نازخاتون خانوم مي دونيد من غيرتم اجازه نميده که الميرا با کسي دوست بشه. چون مي دونم چقدر پسرا کثيفند.
- توچي علي جون، تو مثل اونا نيستي؟ اون دخترا هم حتما مثل الميراي ما برادر دارند که مسما «غيرت» هم دارند.
علي مي خنده: نه ندارند من همشون رو مي شناسم.
آرزو: مي بيني جوون ها رو؟ من اصلا نمي فهمم تو ذهنشون چي مي گذره!
من: علي حالاچرا چند تا دوست دختر با هم؟ اونا مي دونند؟
از ته دل مي خنده: من زياد هم ندارم. سه تا. دو تاشون دوست صميمي هم هستند. خودشون مي خواند. دست از سرم بر نمي دارند.
رو به عمه و خواهرش مي کنه؛ يه کم سرش رو خم مي کنه و مدل بهروز وثوقي ميگه: چاکرتون خيلي هوا خواه داره.
- خدا وکيلي از دست سومي ذله شدم چون داداشاش خيلي گير مي دند. حوصله کتک کاري ندارم.
- به نظرت بهتر نيست يه دوست دختر داشته باشي و انقدر دردسر نداشته باشي؟ ببيني از چه چيز اين دختر خوشت مياد و در چه مواردي با هم تفاهم داريد . هرچند که بهتره فعلا به جاي ان بازيگوشي ها انرژي و فکرت رو روي درس هات متمرکز کني ؟ تو امور مربوط به خواهرت هم دخالت نکني؟ هر کس زندگي خصوصي اش مربوط به خودشه. اون انقدر عاقل هست که براي خودش و زندگي احساسي اش تصميم بگيره.

علي با دقت گوش ميده و فکر مي کنه. بعد مستقيم تو چشم هاي من نگاه مي کنه. دوباره موضوع بحث رو مي کشونم روي حق و حقوق فردي و مسائل فرهنگي وعلي همچنان گوش ميده .
آخر صحبتم الميرا مي گه: نه من به پسرها اعتماد ندارم. همشون در پي سواستفاده اند. من خودم دلم نمي خواد. واسه ي پسر عيب نيست ولي دختر!

خنده ي عصبي مي کنه و آه مي کشه. به ابروهاي اصلاح شده اش نگاه مي کنم. پاچه ي شلوار کوتاهش. ناخن هاي لاک زده. مدل موهاي ماهواره ايش و صورت قشنگش. الميرا فقط بيست سالشه...

**دوستم Audrey هم پيدا شده. ممنون از همه به خاطر مهربوني هاتون. سالمه خدا رو شکر و در کريم آباد پاکستانه.






تو اين زلزله ي اخير در پاکستان يکي از دوستان فرانسوي من گمشده. مامان طفلکش يه اي-ميل امروز صبح براي دوستانش فرستاده بود و ما رو در جريان گذاشته بود. Audrey علوم سياسي خونده. فارسي رو با لهجه ي افغاني و گاهي تاجيکي حرف مي زنه. قرار بود از تاجيکستان بره چين و قبل از زلزله از جنوب چين وارد شمال پاکستان شده و ديگه هيچ خبري ازش نيست. با بچه هاي پاکستاني که حرف مي زدم مي گفتند از راه دور نميشه کاري کرد. تو اين بلو بشو پيدا کردن آدما کار حضرت فيله. کاش اتفاقي نيافتاده باشه. طفلک مردم هند و پاکستان. طفلک مردم بم. طفلک مردم سيل زده ي لوئيزيانا. چرا هر چي بلا توي دنياست سر آدم هاي فقير بيچاره مياد؟ يادته گفتي زلزله ي بم اومد چون همشون قاچاقچي و فروشنده ي مواد مخدرند؟ يادته گفتي تسونامي هم بي دليل نبوده؟ از بس مردم گناه مي کنند. شنيدن اين حرفا از يه آخوند بي سواد قابل تحمله. چون انقدر تو دنياي کوچيک و ذهن کوچيکترش غرق شده که بيشتر از اين انتظاري ازش نميره ولي تو ديگه چرا؟ نمي دونم تو اين سالها چه بلايي به سرت اومده... کاش اودره سالم باشه و باز بياد با لهجه ي افغاني با هم گپ بزنيم...




عروسي در ... 


دو هفته پيش عروسي دو تا از دوستان خوبمون بود: Hola & Murand . هولا لهستاني و سال آخر دکترا و مورا ند فرانسويه (اصليت الجزايري). هر دو نفرشون خيلي بچه هاي گل و خوبيند. گفتم بعضي عکس ها رو بذارم که ببييد چقدر مراسم عروسي در اينجا: طبيعي، ساده، دلنشين، صميمي، راحت و پر از مهر و محبته. کاش آبچينوس عزيز دست پخت هاي منو بتونه ببينه:)

*اينجا قبل از عروسي و مقابل در ورودي يکي از سالن هاي شهرداريه. منزل بنده در همين خيابونه.


اجراي مراسم عروسي توسط يکي از معاونين شهردار و عکس گرفتن با اون. ببينيد چقدر صميمي و مهربونه.


تموم شد. بمباران عروس داماد با برنج و بوس نهايي.


رژه در شهر (من عاشق اين قسمتشم). مقصد: مقابل شهرداري براي عکس گرفتن. داماد کم حوصله :)


يه گروه بچه مدرسه اي که تا عروس و داماد رو ديدند شروع کردند به زدن آهنگ عروسي: دين ديرين دين دين دين و بعد همه به افتخار عروس و داماد دست زدند.


پرتاب گل.


مادر داماد و داماد خوش تيپ ما:)




مجازات اعدام: نه! 


خبر تکان دهنده بود.: چند جوان مشهدي به جرم داشتن روابط نامشروع با يکديگر اعدام مي شوند. ناخودآگاه ياد امانوئل، آرنو، ژان کلود، منو افتادم. دوستان بسيار گل، انسان، خوش فکر، طرفدار حقوق بشر، بي نهايت مهربون که البته هموسکسوال هستند. فکرش رو بکن ژان کلود رو به خاطر چند سال زندگي با دوست پسر الجزايري اش بخواند اعدام کنند, به جرات مي گم که دنيا يکي از انسان هاي شريف رو از دست ميده...

رفتم تو اتاق پذيرايي پيش مهمون هاي جوون و دانشجو. با ناراحتي و تاسف راجع به خبري که خوندم باهاشون حرف زدم. جز يکي از پسرها، بقيه گفتند:
- حقشونه کثافتا. اه اه حال آدم بهم مي خوره. اعدامشون کنند تا ديگه کسي از اين کثافت کاري ها نکنه...

کلي با هم حرف زديم. همه ي ما متاسفانه تحت تاثير تعليمات، گفته ها و شنيده ها و موج عظيم تبليغات، اعدام رو بهترين راه حل مي دونيم. همون پاک کردن صورت مسئله ي معروف. شبنم گلم يه ترجمه از مطلبي جالب در اين مورد تو وبلاگش گذاشته اگه هنوز نخونديد، اين کار رو بکنيد.

مطلب هاله ي عزيز در مورد کبري رحمانپور باعث شد که دوباره اين مطلب رو بنويسم: مجازات اعدام بايد ريشه کن بشه. بايد دنبال يافتن علت وقوع جرم بود نه کشتن و حذف فيزيکي. ياد عاطفه که مظلومانه پر پر شد گرامي: « قول ميدم، قسم مي خورم تا آخر عمرم به هيچ مردي نگاه نکنم!» . «العفو! العفو!» چه حيف...








تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com