* خب اين وبلاگ قراره ديگه گاهی فرانسه هم بشه بنابراين معذرت می خوام از کسانی که نمی تونند فرانسه بخونند. البته چيز زيادی هم از دست نمی ديد. چون نمی تونم شرح احوال خودم در آمريکا رو برای تک تک دوستان فرانکو فونم بدم، تصميم گرفتم گاه گاهی پست هايی رو به فرانسه بنويسم. البته آشپز باشی عزيز پيشنهاد داده که حاضره براتون ترجمه کنه بنابراين بايد بريد پيش ايشون. ظاهرا اگر مشتری بشيد ارزون هم حساب می کنه:)))) ** اين دوچرخه سواری های ما هم حکايتی شده بس شيرين. ديروز از بس اين همسر جان شيرين کاری کرد نزديک بود من ترسو از روی دوچرخه کله پا بشم و بيافتم توی شن ها. اولا يه عالم پز می ده که بدون دست می تونه مسافت زيادی رو پا بزنه! جل الخالق! بعد هی ورزش دست و بازو و گردن می کنه و سوت می زنه و منم از حسودی می ميرم چون دست و بال و کت و کولم در اون لحظه له له می زنه که يه کم بهش ورزش بدم. البته طوری نيست ، توی اون لحظه سکوت می کنم ولی بعد زحمت ماساژ با کيه؟ اونی که هی پز داده ديگه:) چند روز پيش يه جوکی برای همسر جان گفتم به شرح زير: يه روز يکی داشته تو خيابون راه می رفته و می گفته يک يک يک. يه بابايی بهش می رسه و می گه چرا هی می گی يک يک يک؟ اون هم به جای جواب دادن می گه: دو دو دو . نفر سوم می رسه و همون سوال رو ازش می کنه. اون هم باز به جای جواب دادن می گه: سه سه سه . حالا نگو طرف داشته فضول هاش رو می شمرده:) القصه ديروز يکی داشت جلوی ما دوچرخه سواری می کرد و بلوزش رو در آورده بود اين نامسلمون!!!! بالای باسن مبارکش يعنی دقيقا پايين کمرش اسمش رو تتو کرده بود : RAMI که البته ما هيچ کدوم از اون فاصله نمی تونستيم این اسم رو بخونيم. همسر جان به من گفت:چه جالب! اين پسره رو ببين شماره اش رو پشتش نقاشی کرده. من: خب به ما چه ؟ دلش خواسته:) در همین حین همسر جان سرعتش رو زیاد کرد. من: کجا می ری؟ همسر جان: می رم ببينم من فضول شماره ی چندم . من: انقدر قهقه زدم که مطمئنم بقيه ی دوچرخه سوار ها گفتند يارو ديوونه ست.حتا وقتی به طرف رسيدم و اسمش رو خوندم هم اين خنده ادامه داشت. تو اين لحظه ها دلم می خواد همسر جان رو انقدر ماچش کنم که خداوند عالم می دونه... *** اين عکس اولين مهمونی ما. "هيچ لذتی بالاتر از دو نفری کار کردن و آماده کردن خانه و غذا برای مهمانان نیست" امام نازخاتون... راستی این کوکا کولایی رو هم که در عکس مشاهده می کنید همسر جان همون روز یواشکی خریده بود برای مهمان ها. بهش می گم چرا پول می دی برای این ... می گه: دیکتاتور کوچولوی من! حالا ما نمی خوریم دلیل هم نمی شه که مهمون ها نخورند. نتیجه این که دو لیوانش بیشتر نوشیده نشده و دو هفته ای ست که در یخچال ما آب خنک می خورد و کسی پیدا نمی شه حلالش کنه. شاید مهمانی بعدی... عاشق اين مهمون هامون هستم مخصوصا يکيشون رو خيلی دوست دارم. خيلی. قراره اين هفته باز هم بياد پيشمون با هم بشینيم يه شام به سبک فرانسوی بخوريم.: باگت و پنيرکپکی (بلو چیز) و سالاد . پ.ن. یکی از عکس ها بی فلش ودیگری با فلش است. پ.ن.ن. نرگس و بهار و نیلوفر، عزیزان دل، اون نعنا توی پارچ شما رو ياد چی می اندازه؟
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|