شکم مامان من  


من يه مامان دارم به خوشگلی و ملوسی همه ی مامانای دنيا. اين مامان کوچولوی من که بهش مامی ميگم٬ يه شکم کوچولوی چروک خورده ی نازنين داره که منو ياد زايمانش تو چهارده سالگی مياندازه. همون موقع که پدر مومن و با خداش به زور سرنوشتش رو عوض می کنه و به تهران شوهرش ميده. مامی عزيزک من يه شبه ميشه عروس خالش٬ تو تهرون. چقدر معلما با شنيدن خبر عروسی مامی کوچولوی من که شاگرد اول منطقه بوده٬ حيرون ميشند و آه حسرت می کشند. عکس عروسی مامی من رو ديوار اتاقمه. هر وقت نگاش می کنم به خودم ميگم:'' ای داد هنوز حتا سينه هاش هم در نيومده بوده كه !!!'' بعد دوباره دلم می گيره و يادم مياد که چقدر مامی جيگر من براي خودش و آينده اش آرزوهای بلند بالا داشته.
هر وقت با هم می رفتيم اصفهان و از خيابون آمادگاه و چهارباغ رد می شديم٬ با حسرت چند تا تابلو رو بهم نشون ميداد: دکتر رفعت...٬ مريم... وکيل پايه يک دادگستری٬ دکتر عصمت... بعد آه می کشيد و می گفت: ''همشون شاگرد دوم و سوم بودند و من شاگرد ممتاز... بابام نذاشت درس بخونم... مي گفت خوبيت نداره دختر خوشگل تو خونواده بمونه...'' ناخودآگاه می گفتم: ''خدا از سرش نگذره. اين حاج آقای ...''
پارسال که مامی اومده بود پيشم و شب تو بغل گرمش خوابیده بودم وپشتم رو کرده بودم به طرف شکم چاقالو و گرم و نرمش و داشتيم با هم گپ ميزديم٬ موهامو نوازش کرد و گفت:'' تو داری هر کاری رو که من می خواستم بکنم و نذاشتند٬ تجربه می کنی دخترم. هر وقت بهت نگاه می کنم انگار خودم رو دارم می بينم.'' می دونستم تو سکوت شب ٬ زير نور ستاره ها که از پنجره ی اتاقم بهمون چشمک می زدند٬ اشکای گرم مامانم رو گونه های خوشگلش پهن شده بود. امروز عجيب دلم هوس شکم گرم و چاقالو و چروک خورده اش رو کرده.... راستی هيچ وقت به شکم مامانتون نگاه کرديد؟:)



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com