گوش ها را باید شست، جور دیگر باید شنید... 


ژک منرودن Jacques Montredon یکی از انسان های نازنین و فرهیخته ایه که تا به امروز افتخار آشنایی باهاش رو داشتم. انسان نمونه، فروتن و متواضعی که شاید نشه به این آسونی ها لنگه اش رو پیدا کرد. سال اولی که اومدم فرانسه یه کلاس مهیج و فوق العاده باهاش گذروندم که تو این کلاس یاد می گرفتیم که چطور به حرکات و رفتار و به طور کلی ژست و ادا و اصول و حتا گفتار آدما توجه کنیم و اونا رو مورد مطالعه قرار بدیم. برای امتحان نهایی قرار بود که هرکدوم از دانشجوهای خارجی پنج تا ده اصطلاح، کلمه، عبارتی و یا ژستی رو که در بدو ورود در فرانسه شنیده و یا دیده روی کاغذ بیاره و توضیح بده. نمی دونم چی شد که من و چند نفر از دوستان ایرانی تصمیم گرفتیم روی ژست و حرکات ایرانی ها کار کنیم و برای همین هم فیلم «دو زن » میلانی رو انتخاب کردیم که من عاشقشم. القصه که انقدر این کار تمیز و حسابی در اومد که ژک به هممون ١٨داد یعنی بالاترین نمره ی کلاس. حتا بیشتر از بروبچه های فرانسوی.

بعدها با ژک روی یه پروژه داوطلبانه کار کردم که البته زیاد چیزی حالیم نبود ها ولی عشق کار دست جمعی و گروه خوبی که جمع کرده بود باعث شد این همکاری یه یک سالی طول بکشه. کارمون متمرکز شده بود روی مطالعه ی حالات و رفتار دریدا فیلسوف فرانسوی که چند وقت پیش مرد. در حقیقت مطالعه ی ژست ها و حرکاتش وقتی که می خواست از ایده هاش حرف بزنه و هم زمانی یا عدم هم زمانی حرکات و گفتارش با همدیگه. تنها فایده ی این کار که در واقع با ارزشترینش بود، عمیق تر شدن رابطه ی دوستیم با ژک و بقیه ی گروه بود که همشون به نوعی محقق بودند یا تو مرحله پست دکترا. یادمه من تنها کسی بودم که به ژک «شما» می گفتم. یه روز که کفرش در اومده بود به من گفت: باشه منم دیگه باهات رسمی میشم و بهت دیگه میگم «شما». یعنی در نظر بگیرید استاد دانشگاهی رو که به اصرار از دانشجوهاش می خواد که باهاش صمیمی باشند و تو خطابش کنند و همیشه می گفت این «شما گفتن ها» باعث دوری و فاصله ی آدما از هم میشه. پارسال ژک بازنشسته شد و همکاراش یه جشن خداحافظی براش ترتیب دادند که منم خوشبختانه دعوت کردند. این بازنشستگی فرصتی بود که دیگه بشینه با خیال راحت تحقیق کنه، با همسر نازنینش مسافرت بره و کتاب های نصفه نیمه اش رو تموم کنه. حالا این همه مقدمه چینی برای این بود که بگم دیشب (پنج شنبه ی پیش) مراسم معرفی یکی از کتابهاش تو سالن جمع و جور و کوچیک یه کتاب فروشی برگزار شد و من و سمن دوست انگلیسی پاکستانی الاصلم هم رفتیم که چقدر با استقبال و روی باز ژک مواجه شدیم. ژک هم با افتخار ما رو به دوستانش که اونجا حضور داشتند معرفی می کرد و می گفت: این دو نفر مثال زنده ی کتابی هستند که امروز بهتون معرفی می کنم .
کتابش در واقع جمع آوری همون نوشته ها و تجربیات دانشجو های خارجی برای امتحان بود. عنوانشم این بود: دیکسیونر دانشجویان خارجی در شهر ... . یکی از دانشجوهای تئاتر هم روخونی قسمت هایی از کتاب رو با هنرمندی و ژست و ادای خوشگل انجام داد. همه از خنده روده بر شده بودیم. آخر برنامه هم شامپاین باز کردند و با زیتون و پسته و چیپس و توک. طفلی ژک ظرف یه بار مصرف چیپس رو دستش گرفته بود و دور می چرخوند و با هر گروهی یه گپی میزد.

همین طور که به جمع ٢٠ نفری که اونجا بودند و بینشون آدمای بسیار معتبر شهر هم کم نبود، نگاه می کردم به بی شیله پیله بودن و سادگی و تواضع و مهربونی و ادب اونها فکر می کردم. یه خانومی اونجا بود که یکی از متخصصین نوشتن فرهنگ لغته. انقدر این به ما لبخند زد و خوشرو و خوش برخورد بود که من یکی دلم می خواست ماچش کنم. خوشبختانه این آرزو برآورده شد و خودش اومد پیش من و ازم پرسید کجایی هستم. بعد هم موقع خداحافظی ماچم کرد و منم همین طور
بعضی وقتا میگم چی می شد ما ایرانی های «آریایی کشور گل و بلبل» که ادعامون یه جای مبارک آسمون رو پاره می کنه، کمکی یاد می گرفتیم با هم مهربون باشیم. به هم احترام بذاریم و به عقاید همدیگه. تحمل شنیدن نظرات و عقاید مخالف رو داشته باشیم.به همدیگه آزار نرسونیم که مثلا دلمون خنک بشه. با هم صمیمی باشیم. برای هم کلاس نذاریم. به همدیگه کمک کنیم.بر و بچه هایی که فرانسه هستند و یا می تونند کانال آرته یا شبکه های دیگه ی فرانسه رو از طریق ماهواره تماشا کنند حتما میزگردهای سیاسی و اجتماعی رو هم دیدند. من که شخصا این میزگردها رو به هرچی برنامه ی دیگه هست ترجیح میدم. تو فرصت این رو داری که حرفای همه و اظهار عقیده اشون رو بشنوی بدون اینکه کسی به کسی بپره یا فریاد «وا مسیحیتا!» سر بده. اون اولا می گفتم خوب تو تلویزیون و جلوی مردمه که حفظ آبرو می کنند ولی بعدها دیدم که حتا تو دانشگاه و جلسات بحث و گفتگوهای آزاد هم به همین ترتیب عمل می کنند.اکثرشون یاد گرفته اند که به حرف هم گوش بدند و به دارنده ی عقیده ی مخالف احترام بذارند.
برعکس در یک سری اجتماعات ایرانی مفهوم «تساهل و تسامح» دود میشه میره تو هوا. نمونه ی روشنش همین وبلاگستان. گاهی فکر می کنم که بعضی ها فقط قصدشون به اصطلاح «کوبیدن» دیگرانه. از مدل مو و بینی عمل کرده یا نکرده گرفته تا عکس با روسری یا بی روسری، خوشگل بودن یا نبودن، فمینیست بودن یا نبودن، چشم های خمار داشتن یا نداشتن، «اسهال گرفتن قلم یه نویسنده یا یبوستش»، خیط کردن همدیگه، عصبی شدن در هنگام خوندن یه کامنت مودبانه در مخالفت با نظرشون و بعد برآشفتن و نشوندن طرف سر جاش و بعد دو کف دست رو به هم مالیدن و کیف کردن از این جواب تمیز، همه و همه تو کامنت ها به چشم می خوره. باید سعی کنیم. واقعا باید سعی کنیم و همه ی اینا اول از همه خطاب به خودمه ها و اینکه « تمرین انسان بودن» کنم که واقعا دشواره.

فکر کنم ریشه ی همه ی این رفتارهای ما که تو جوامع استاندارد به نوعی مریضی محسوب میشه نداشتن یه کلمه ی چهار حرفیه: ت ح م ل یا همون تساهل و تسامح یا باز همون
Tolérance. به قول یکی از این نویسنده های مطرح، آدمیزاده هنگام گفتگو و به خصوص وقتی با طرزفکر طرف مقابلش به نوعی مشکل داره، اصلا به استدلال ها و صحبت های طرف توجهی نمی کنه و فقط در حال آماده کردن جواب برای اونه. همینه که پیغام ها، ارسال و فهم اونا گاهی با مشکل مواجه میشه. تو یه چیزی میگی، یارو یه چیز دیگه می شنوه شاید بهتر بود سهراب نازنین علاوه بر چشم ها به گوش ها هم اشاره ای می کرد و می گفت: گوش ها را باید شست، جور دیگر باید شنید...



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com