بفرمائيد تو. تشريف بياريد تو. ديسکوتک به زودي آزاد ميشه! 


ديشب اصفهان ، نزديک پل خواجو:
ديشب به مامي زنگ زدم آي صداي ساز و دهل بود که از خيابون ميومد ، يه لحظه چشمام رو بستم و تصور کردم چطور همه دارند دست مي زنند و مي رقصند و پايکوبي مي کنند. ياد بازي استراليا و ايران افتادم و زندايي دختر عموم: « آخر زمون شده. دختر بي حيا کونش رو گذاشته بود رو لبه ي پنجره ي ماشين و آرايش غليظ و خلاصه با پسرهاي نامحرم اختلاط مي کرد و مي خنديد!» به خواهر جونم که ايرانه گفتم : زن ها هم رفتند! تلويزيون نشونشون داد؟ گفت : کم. ولي مي دونيم که رفتند تو «آزادي». هورا!

چند دقيقه ي بعد. دارم سوپ رژيمي کدو با پياز و روغن زيتون و زردچوبه ي عزيز دلم ( معرفي مي کنم عشق جديدم رو:) درست مي کنم و ياد اون سال ميافتم که که تا راننده ي ماشين ها ، برف پاکنشون رو تکون نمي دادند و بوق نمي زدند، پسرک ها بهشون اجازه ي عبور نمي دادند... تلفن زنگ زد:

ساني جيگرطلا از تهران بود: اعيز دلم امشب همش يادت بودم. تو اين خربازي (بار مثبت داره ها) ها و شلوغ بازي ها هميشه تو هم بودي . نميدوني چه شبي بود و گفت و گفت.
مهمترينش به نقل از ساني: تو خيابون بوديم که رسيديم به يه سالن بزرگ، مثل يه نمايشگاه بزرگ ماشين که به سالن تبديلش کرده بودند؛ صداي موسيقي لس آنجلسي فضا رو پر کرده بود.«نسترن با تو دل من..» و «نازي جون...» و يه سري از جديدترين آهنگ هاي لس آنجلسي ديگه. به همسر جان گفتم بابا چقدر اين ها باحالند عروسي شون رو حالا گرفتند. آقاي با ادبي دم در دست راست به روي سينه وايساده بود و لبخند زنان مي گفت: بفرمائيد تو. تشريف بياريد تو. ديسکوتک به زودي آزاد ميشه!
رفتيم تو و ديديم دور تا دور سالن صندلي گذاشتند و گروه ارکستر و دختر و پسر جوون روي صندلي ها کيپ هم. آقاهه مدام با وجود اين آهنگ هاي قردار خواهش مي کرد : خانم ها و آقايون عزيز لطفا از سر جاتون بلتد نشيد. کسي اين وسط نياد. منظور وسط پيست بود.
ساني مي گفت: رقص در جا آزاد بود. همه قر مي دادند و تکون تکون مي خوردند. حدس ميزني اون جا کجا بود؟
من: نمي دونم
ساني: ستاد تبليغاتي آقاي هاشمي رفسنجاني!
من: دروغ مي گي!!!
ساني: ابروهام تا بالاترين حد ممکن بالا رفته بود. همسر جان گفت : من احساس خوبي ندارم. يه لحظه هم نمي تونم اين جا بمونم. بريم. مي بيني؟
تلفن قطع شد و من موندم و سوپ نصفه نيمه ي کدو و بوي خوش زردچوبه و فکر ديسکو تکي که آزاد خواهد شد. حالت تهوع داشتم...

پ.ن. عکسها و توضيحات کانتکت رو از دست نديد. بدو بدو زنبيل رو بيار! :) الآن تموم ميشه...



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com