*ديشب شبکه ي آرته يه فيلم مستند نشون داد به اسم « جشن خانوادگي به سبک ايراني» ساخته ي آرش رياحي. به نظرم با انتخاب اين موضوع، تفسير هاي خودش، نگاه صحيح و خاصش به مسائل و سادگي و صداقت در نشون دادن لحظه ها، آينده ي پر باري در انتظارش خواهد بود. کاش وبلاگ نويس باشه و بياد بخونه و ببينه که چه لذت بزرگي رو نصيب ما کرده. آرش تو اطريش زندگي مي کنه. از ده سالگي ايران رو ترک کرده. يه سال از من بزرگتره:) . بعد از 15-16 سال خانواده ي مادريش قصد مکه مي کنند. آرش و دوربينش به همراه مامان و خو اهر و برادرش هم عازم اين سفر مي شند. خاله و پسرخاله اش هم از آمريکا مياند. سفر بيشتر بازيافتن و دور هم جمع شدن خانواده ايست مهربان، تا يک سفر زياتي. من که خيلي حظ کردم آرش جان. ** اين تعطيلات طولاني انگار نمي خواد تموم بشه. هنوز حال و هواي سفر دارم. زود زود بگم که نظرم نسبت به ارمنستان کمي عوض شده. وقتي تموم شد تازه فهميدم چققققققدر دور هم بودن با خانواده ي بيژن خوب بود. خدا رو شکر از لحظاتمون لذت برديم. درس بزرگي هم گرفتم و اون اينکه يه کم غرغرها و «جيک جيک» هام رو کم کنم. هر جا هستيم بايد قدر لحظات قشنگ زندگي رو بدونيم. سفر آلمان عالي بود. 15 روزش واقعا بي نظير بود. ديدن شبنم خوشگلم استثنايي بود. پزززززز:) تازه برگشتني هم اومد فرودگاه دنبالم و با هم کافه لاته نوش جان کرديم و هي من حرف-------ف زدم و هي شبنم گوش کرد. بهار و نرگس مي دونند وقتي نازخاتون ميره بالا منبر، پايين اومدنش کار حضرت فيله. آبچينوس گل و با ادب و نازنين و فرناز بامحبت و خوشگل رو هم سعادت نصيبم شد و ديدم. نيلوفر گل و ناز و خوشگلم هم که جاي خود داشت. واي سپنتا جون صميمي و عزيزم هم با تلفن کردنش کلي ذوق زده ام کرد. کاش شرايط فراهم بود و مي شد همه رو ديد. شري (من و ني ني) عزيز دل ماه مهربونم هم چقدر من رو خوشحال کرد با اومدنش خونه ي اخويم و حرف هاي تند و با عجله و زنده کردن خاطرات قديممون. اين از دوستان وبلاگ شهر. *** ايران اومدن و 32 روز ور دل مامي بودن خيلي خوب بود .ولي 50 روز ايران بودن زياد بود. آخراش حس خفگي داشتم. به قول يکي از نزديکان «از بس که گه شدم». يه جور «بي تعلقي»، سردرگمي، گيجي... «مي فهمي که چي مي خوام بگم؟» ياد نوشته ي خانوم مرضيه ستوده... ادامه داره... پي نوشت. ديشب رفتيم سينما فيلم Bombon el perro رو ديديم. داستان يه مرد 52 ساله ي آرژانتيني که بيکار شده و دنبال کار مي گرده. ورود يه سگ به زندگيش، همه چيز رو تغيير ميده. فيلمش عالي، لطيف، انساني بود و بازيگران آماتور بودند و همين باعث ميشد که همه چيز طبيعي باشه. يه عصر يک شنبه ي معمولا دلگير , با اين فيلم, تبديل به يه عصر دلنشين شد. پي نوشت: اوا من گذر نازنينم و پذيرايي گرمش و شام خوشمزه اي رو که با هم خورديم فراموش کرده بودم. با اون پسرک بامزه و خوردني اش.
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|