* سپيده هم رفت. امروز صبح. يک سال چقدر زود گذشت. مثل يه نسيم. شايدم مثل صداي باد که آني گوشت رو نوازش مي کنه و دور ميشه. باورم نميشه انقدر به هم نزديک شده باشيم. يه دوستي ريشه دار با فراز و نشيب. بيشترش خوبي و خوشي بود. همسر جان ها هم حسابي با هم دوست شدند. چقدر به هم شبيه اند. چقدر از اين بابت با سپيده مي خنديديم و خوشحال بوديم. قول دادم در اولين فرصت، وقتي خوب جا افتاد برم پيشش. اي چه مي دونم. گاهي مي گم خدا رو شکر که دل آدمي انقدر بزرگه و درش به روي دوستان جديد و خوب بازه. دلم يه کم گرفته که نه ولي فشرده شده:) اين اصطلاحات من واقعا آخرشه:) کاش خودمم زودتر برم. دلم خونه و همسر و يه عالم چيز ديگه مي خواد...

** دلم هوس بوسيدن شونه ي سفيد همسر جانم رو کرده. بي نهايت. بي نهايت...
گل گلدون من شکسته در باد/ تو بيا تا دلم نکرده فرياد...

*** در اولين فرصت شرح تصويري سفر و يه چيزاي ديگه رو شروع مي کنم...



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com