"براي اينکه پسرها جنبه ندارند" 


چقدر خوشحالم و چقدر بايد اين موضوع رو به فال نيک گرفت که يه سري تابو ها در وبلاگ شهر شکسته ميشه و کلي تبادل نظر صورت مي گيره که گاهي با فحش هاي آبدار و حسابي هم همراهه. نمونه ي اخيرش همين مسئله ي «بکارت» و بودن يا نبودن آن! هيچ مي دونيد چقدر مهمه که وبلاگ ها در موردش مطلب اختصاص بدند و گاهي از خاطرات خود بگند و زخم هاي پيدا و پنهاني که بعضا جوش خوردند يا هنوز سر بازند. به هر حال در هر دو صورت دردش برجا مونده. نتيجه ي مثبتي که طرح اين گونه موضوعات در بر داره وادار نمودن خواننده به انديشيدن و تفکره ولو اينکه پنج دقيقه باشه. دومين فرآيند مثبتش ، تحقيق و پيدا کردن منبع روي اينترنته و اينکه واقعا «بکارت» يا «ويرژينيتي» در بين مردم ديگه با فرهنگ هاي متفاوت چه مفهوم و معنايي داره. حالا که فرصتش پيش اومده دلم مي خواد يه سري مطلب در اين باره بنويسم. شرکت فحش دهندگان عزيز هم در بحث آزاده. چون اقلا مجبور ميشند به زور هم شده مطالب رو بخونند بعد فحش بدند:)
علي: شاگرد سابق نازخاتون و 17 ساله
الميرا: خواهر بزرگ علي و دانشجو
آرزو: عمه ي علي و الميرا و دوست صميمي من
صحنه: منزل مامان آرزو که به مکه رفته.

من: خب الميرا جون دانشگاه خوش مي گذره؟
- اي بدک نيست ولي اعصاب خوردکني اش اينه که همه دختريم. دانشگاه آزاده ديگه.
- يعني هيچ کلس مشترکي نداريد؟
- نه. فقط ترم آخري ها اونم چون استاد به اندازه ي کافي نداشتند مجبور شدند دختر وپسر رو قاطي کنند. خيلي بهشون خوش مي گذره.
علي: بهتر که قاطي نيستيد اگرنه که چه کارها که نمي کرديد.
الميرا: تو که چيزي نمي دوني لطفا دخالت نکن.
من: علي تو مخالفي که کلاس دختر و پسر قاطي باشه؟
- خب آره.
-چرا؟
-براي اينکه پسرها جنبه ندارند.
- يعني چي؟ منظورت از «جنبه» چيه؟
-آخه اونا وقتي با دخترا دوست مي شند فقط به يه چيز فکر مي کنند؟
هيجان زده شدم. به آرزو نگاه کردم و هر دو خنديديم.
من: به چي؟ من نمي فهمم!
- به اين که از دختره بار اول يا گاهي هم بار دوم ( مکث مي کنه) لب بگيرند (عين جمله ي علي)
- خب اين يعني بي جنبگي؟
- آره. براي همين من دوست ندارم الميرا با کسي دوست بشه.
- علي جون شنيدم تو خودت دوست دختر داري. بيشتر از يک دوست دختر.
نيشش باز ميشهو به موهاي ژل زده ي مدل تن تني اش دست مي کشه و سرش رو به علامت تائيد تکون ميده.
- خب تو هم لابد از همشون «لب گرفتي»؟
- خودشون دوست دارند.
- شايد خواهر تو هم دوست داشته باشه؟
نگاه سريعي به الميرا مي کنه. بعد به من و عمه اش. الميرا مي گه:
- نه من اهلش نيستم. هرچند بدم نمياد يه آدم جدي رو پيدا کنم.
مي خنده و اضافه مي کنه: پولدار هم باشه.
علي: بيخود مي کني. نازخاتون خانوم مي دونيد من غيرتم اجازه نميده که الميرا با کسي دوست بشه. چون مي دونم چقدر پسرا کثيفند.
- توچي علي جون، تو مثل اونا نيستي؟ اون دخترا هم حتما مثل الميراي ما برادر دارند که مسما «غيرت» هم دارند.
علي مي خنده: نه ندارند من همشون رو مي شناسم.
آرزو: مي بيني جوون ها رو؟ من اصلا نمي فهمم تو ذهنشون چي مي گذره!
من: علي حالاچرا چند تا دوست دختر با هم؟ اونا مي دونند؟
از ته دل مي خنده: من زياد هم ندارم. سه تا. دو تاشون دوست صميمي هم هستند. خودشون مي خواند. دست از سرم بر نمي دارند.
رو به عمه و خواهرش مي کنه؛ يه کم سرش رو خم مي کنه و مدل بهروز وثوقي ميگه: چاکرتون خيلي هوا خواه داره.
- خدا وکيلي از دست سومي ذله شدم چون داداشاش خيلي گير مي دند. حوصله کتک کاري ندارم.
- به نظرت بهتر نيست يه دوست دختر داشته باشي و انقدر دردسر نداشته باشي؟ ببيني از چه چيز اين دختر خوشت مياد و در چه مواردي با هم تفاهم داريد . هرچند که بهتره فعلا به جاي ان بازيگوشي ها انرژي و فکرت رو روي درس هات متمرکز کني ؟ تو امور مربوط به خواهرت هم دخالت نکني؟ هر کس زندگي خصوصي اش مربوط به خودشه. اون انقدر عاقل هست که براي خودش و زندگي احساسي اش تصميم بگيره.

علي با دقت گوش ميده و فکر مي کنه. بعد مستقيم تو چشم هاي من نگاه مي کنه. دوباره موضوع بحث رو مي کشونم روي حق و حقوق فردي و مسائل فرهنگي وعلي همچنان گوش ميده .
آخر صحبتم الميرا مي گه: نه من به پسرها اعتماد ندارم. همشون در پي سواستفاده اند. من خودم دلم نمي خواد. واسه ي پسر عيب نيست ولي دختر!

خنده ي عصبي مي کنه و آه مي کشه. به ابروهاي اصلاح شده اش نگاه مي کنم. پاچه ي شلوار کوتاهش. ناخن هاي لاک زده. مدل موهاي ماهواره ايش و صورت قشنگش. الميرا فقط بيست سالشه...

**دوستم Audrey هم پيدا شده. ممنون از همه به خاطر مهربوني هاتون. سالمه خدا رو شکر و در کريم آباد پاکستانه.



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com