من الآن تنها تو آتن هستم. همسر جانم صبح زود پرواز کرد و رفت. از ديشب تا دم صبح که می خواست بره هر دفعه که بغضم می خواست بترکه و صدام داشت خش دار می شد ، انقدر سفت ماچم می کرد که اشک ها همه تلنبار شد تو گلوم. گفتم اين دفعه گريه نمی کنم ، خوب بازم می بينيم همديگه رو، دنيا که به آخر نرسيده که! حالا نتيجه اين شده که سر صبحی تنها و مظلوم رفتم مثل بچه آدم نشستم صبحانه خوردم و به آدما نگاه کردم. آدمایی که هر روز صبح با همسر جان می دیدیمشون. یهو ناخواسته دیدم گلوم سوخت و چشام پر آب شد. دلم نمی خواست جلوی کسی گریه کنم. رفتم تو اتاق هتل، هنوز بوی ادکلن همسر میومد ، تا بعداظهر حتما بوش تموم میشه. کاش میشد بو ها رو کرد تو شیشه و ابدیشون کرد. باز تو آیینه که نگاه کردم گلوم سوخت و چشام پر آب شد. نشستم برای خانمی که هر روز اتاقمون رو تمیز می کرد نامه نوشتم و گذاشتم کنار پاکتی که همسر جانم براش کنار گذاشته بود ، یهو باز دوباره گلوم سوخت و چشام پر آب شد. با خواهر دوستم تلفنی برای ۸ شب قرار گذاشتم و بعد از هتل زدم بیرون. دلم از این می سوزه که فقط یه روز و نصفی هوای آفتابی و خوب داشتیم ، بعد انگار تمام آب های دنیا اومدند سمت یونان و آسمون بارید و بارید. ما خسته شدیم و اون نشد... دیگه تو دلم می خوندم *'' دونه های بارون ببارين آروم تر/ گل های نارنج داره ميشه پر پر'' ولی ابر ها رفتنی نبودند. درست دیروز ساعت ۳ و ۲۷ دقیقه و ۳۵ ثانیه بود که آسمون آبی شد، ولی دیگه دیر شده بود. همسر جان صبح زود رفت. تک و تنها تو خيابون های آتن راه رفتم و مدام سعی کردم مسير هر روزمون رو که با همسر جان طی می کرديم عوض کنم. سرراهم رفتم توی یه کلیسا دیدم دم در نون گذاشتند برای زائرین ولی از شراب خبری نبود. یه تیکه نون برداشتم و از محیط سیاه و دلگیرش زدم بیرون. انصافا نونش خوشمزه بود... هوا انقدر خوب شده که منه سرمایی گرمم شده. دلم برای این می سوزه که حالا هوا خوب شده که اون نیست . با خودم می گم: هوا خوبه و من دیگه غر غر هوا رو نمی کنم. سعی می کنم از این روز آخر استفاده کنم. ولی تا چشمم به سر در این کافی نت افتاد دیدم دیگه نمی شه . اومدم تو تا وبلاگم رو به روز کنم. بازم چند دقیقه پیش بود که گلوم سوخت و چشام پر آب شد، اين بار گونه هام هم تر شدند. حالا بهترم . بايد همون ديروز می ذاشتم گونه هام تر بشه که حالم بهتر بشه. همسر دم رفتن بغلم کرد و گفت: نکنه نهار نخوری ها. گشنگی به خودت نده جون من، باشه؟ یه وقت نگيری بشينی تو هتل. برو خوش بگذرون قربونت برم... حالا بعد از کافی نت می خوام برم انقدر راه برم تا روز آفتابی و قشنگ اينجا تموم بشه و زود زود فردا صبح بشه و برگردم فرانسه. اينجا خيلی احساس غريبی می کنم... ديگه نمی ذارم گلوم بسوزه و چشام پر آب بشه و گونه هام خيس. می رم ببينم صبح شنبه ای تو آتن زمين چه می گذرد! *این آهنگ رو تو وبلاگ خورشيد خانوم می تونيد گوش کنيد. جالبه! پی نوشت. امروز تو شهر ما يه راهپيمايی به مناسبت نه گفتن به خشونت بر ضد زنان بر پا ميشه. روز جهانی مبارزه بر عليه هر نوع خشونت بر زنان. در فرانسه ساليانه ۸۰ زن بر اثر اين خشونت ها جان خود رو از دست می دند. اکثرشون هم مهاجر هستند. به اميد روزی که اين مسائل کاملا بر چيده بشه.
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|