"دست من و تو بايد اين پرده ها رو پاره کنه/ کي مي تونه جز من و تودرد ما رو چاره کنه؟» 




مجتبي سميع ن‍‍ژاد را آزاد كنيد

نامه ي سرگشاده به رييس دستگاه قضايي

آقاي هاشمي شاهرودي
رييس دستگاه قضايي
با سلام؛

در ميانه هاي پاييز1383،هنگامي كه خبر بازداشت دوست عزيزمان،مجتبي سميع نژاد را شنيديم؛گمان نمي برديم كه بازداشت او اينگونه ادامه يابد.ولي امروز بيش از يك سال است كه او زندان را در بدترين و ناگوارترين شرايط تجربه مي كند."همزيستي اجباري او با تبهكاران حرفه اي،محروميت از ابتدايي ترين حقوق انساني و بازماندن از ادامه تحصيل در دانشگاه" از نمونه ستم هايي است كه به وسيله دستگاه قضايي و امنيتي جمهوري اسلامي بر او رفته است.پرونده سازان امنيتي چه بسيار كوشش نمودند تا با وارد كردن اتهامات بي پايه و اساس به مجتبي،او را براي ساليان دراز به گوشه ي زندان بفرستند.اين همه پافشاري دستگاه اطلاعاتي حكومت براي نگه داشتن سميع نژاد در زندان،تنها به سبب استواري و ايستادگي مجتبي در عقايدش است كه سخت بر پرونده سازان گران آمده است.دستگاه قضايي نيز متاسفانه بر مبناي آنچه كه گزارش مرجع رسمي(وزارت اطلاعات)خوانده مي شود،چشم و گوش بسته،حكم بر محكوميت مجتبي سميع نژاد داده است.جاي بسي نگراني است كه گزارش آزادي ستيزانه ي يك دستگاه امنيتي اينگونه مورد اعتماد قرار مي گيرد و جواني به سبب وبلاگ نويسي اينچنين در بازداشت باقي مي ماند.چگونه است دستگاهي كه خود را مستقل مي داند اينگونه به راحتي تحت تاثير پرونده سازي هاي دروغين،راي بر محكوميت جواني مي دهد كه تنها جرم او"استفاده از حق آزادي عقيده و بيان" و "انتشار عقايدش در وبلاگ"بوده است؟
آقاي رييس!
مجتبي نه دستي در بازي هاي سياسي داشته است و نه جرمي انجام داده است.او جواني است كه اين روزها به جاي آنكه بر روي نيمكت دانشگاه و در ميان دانشجويان به تحصيل مشغول باشد؛در پشت ميله هاي زندان و در ميان مجرمان خطرناك،بهار جواني اش رو به خزان در حال گذر است.
آقاي رييس!
مجتبي سميع نژاد نبايد "قرباني كارزار صاحبان قدرت" شود.او نه به اين جناح اميد دارد و نه به آن جناح دل بسته است.مجتبي را با بازي هاي نازيباي سياسي كاري نيست.او جايي را براي كسي تنگ نكرده بود و كرسي قدرتي را هم نمي خواست.او تنها مي خواهد آزادانه آنچه را كه در ذهن خود مي پروراند،بر روي وبلاگ منتشر سازد.اين خواسته ي زيادي نيست اما تاواني كه او مي پردازد چه بسيار زياد است.
در پايان از شما خواهانيم كه با تكيه بر استقلال دستگاه قضايي،بستر آزادي مجتبي سميع نژاد را فراهم سازيد.

محمدرضا نسب عبداللهي،نجمه اميدپرور
نهم آذرماه1384خورشيدي

براي پشتيباني از اين نامه به آدرس زير مراجه نماييد:
http://freemojtaba.blogsky.com

* از وبلاگ هاله ی عزيز

** دچار يه منگی و حيرونی خاصی شدم همين حالا. راحت تو ی یه کافه نشستم و "اینترنت می کنم" و وبگردی. رفتم یه سر به بلفی بزنم چشمم افتاد به "یار دبستانی من" و گوشش که دادم انگار غم دنیا اومد سراغم. دچار همون منگی شدم. تو این سرمای زمستونی چند نفر زندانی سیاسی به جرم دیگر اندیشی دارند فرسوده می شند و مفت مفت زندگی شون هدر میره؟ بعد من اینجا راحت نشستم و یه "شکلا شو" (هات چاکلت) سفارش دادم، دو تا پسر بچه دارند فوتبال دستی بازی می کنند، اون طرف دو نفر دارند بیلیارد بازی می کنند، میز بغلی دختره داره چت می کنه، اون طرفی داره تو گوگل می چرخه.
بعد اون وقت جوون های ما چی؟ احمد باطبی که جگر سوز شده غمش کجاست؟ مجتبا سمیعی نژاد؟ اکبر گنجی؟ با خودم می گم این چه عدالتیه که یه اندازه تقسیم نشده؟ آقا خدا چه طوریه که پینوشه ها که تعدادشون هم کم نیست راحت دارند نفس می کشند و زندگی می کنند و هیچ بلایی هم سرشون نمی یاد؟ راحت می ميرند و قبرشون ميشه اميد و آرزوی آدميان و بعد هيچی به هيچی؟ پس کی جواب ميده؟ کی بايد جواب بهترين سال های زندگی احمد رو بده؟ کی جواب اين روزهای حبس مجتبا رو بده؟ به کی شکايت بايد برد؟ درد رو به کی بايد گفت؟ آخه زور که نيست که همه يه جور فکر کنند و بيانديشند؟ کجای قانون خدا گفته؟ من که موندم. ما ملت ايران بی رودربايستی ملت بدی هستيم. "هنر نزد ايرانيان است و بس" منتها چپکی. دلم گرفت از اين همه ناسازگاری که تو ایران ديدم. از اين همه پر مدعايی و خالی بندی جماعتی که فقط به فکر خودش و خودش. اونهایی هم که این طور نیستند یا خفه شون کردند یا طردشون یا انقدر پدرشون رو در آوردند که تو لاکشون فرو رفتند. دلم می خواد محکم بزنم تو شکم خودم. این دومین باریه که این حس غریب بهم دست داده. محکم بزنم تو شکمم چون هيچ کاری از دستم بر نمياد. حواسمون باشه که يه روزی که بياند سراغ خودمون ديگه کسی نيست که از ما حمايت کنه...

پ.ن. فرناز راجع به روز جهانی مبارزه با گسترش ایدز نوشته تو ایران. اولش انقدر خندیدم از این همه "خر بودن" که بعد تبدیل به اشک شد: "
شش:
مرد دیگری می آید. شصت و خورده ای ساله. به طرف من و نوشین می آید و می گوید: شما که در رابطه با ایدز کار می کنید می دانید که ایدز با عمل جنسی در ارتباط هست دیگه؟ می گوییم خوب؟ می گوید برای مبارزه با ایدز تبلیغ کاندوم و رابطه جنسی برابر و مطمئن بی فایده است. باید میل جنسی را از بین برد یا محدود کرد!!می گوید به جای تبلیغ کاندوم این را تبلیغ کنید که جوان ها ورزش کنند، بروند کوهنوردی انرژیشون تخلیه میشه و دیگه انرژی برای رابطه جنسی ندارند! ایدز هم حل میشه! و ما هنوز حیران نظریات پر مغز این جامعه شناس قرن...
هفت:
چراغ قرمز است و لابلای ماشین ها میگردیم و به هر راننده ای بروشوری در رابطه با ایدز می دهیم. پسر جوانی به نوشین می گوید جی ال ایکس نداری آبجی؟ فقط اچ آی وی؟...
هشت:
پریسا روی پلاکاردش عکس کودکی را نقاشی کرده است که مبتلا به ایدز است، زیر ان نوشته است من را در اغوش بگیرید، مبتلا به ایدز نمی شوید. مردی نزدیکش می شود و زیر گوشش می گوید اخ! حیوونی! اینجا که نمیشه وگرنه همین الان بغلت می کردم!!"


آی مردم از این خنکی این آقایون متلک گوی ننر!!!!



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com