انقدر دخترم خانوم و گل شده... 


- انقدر دخترم خانوم و گل شده مثل خودت. همون قدر مذهبی يعنی می خوام برات بگم خانوم. اصلا مدام سرش به کار خودشه و درس می خونه . خيالم راحته بابتش. مثل تو. درست عين خودت.
به زور می خندم می گم: خوب خيلی عاليه که درس می خونه.
يه چیزی تو حرفش اذیتم می کنه.
- تو این سه سال ثابت کرده که دختر محکمیه . میشه بهش اطمینان کرد. گرد کارهای ...، دیگه خودت می دونی نازخاتون جان ، نمی گرده.
دوباره دارم اذیت می شم. دست خودم نیست. اون نقطه ی طغیان گر داره تحریک می شه تو وجودم...
- حالا چی داره می خونه؟
- راستش پزشکی می خواست بخونه. ديديم خيلی مشکلات سر راهشه. ۸ سال زندگی اش رو پاش بذاره با اين هزينه های سنگين تو آمريکا! خودت ديگه می دونی! با مشاورش حرف زديم و گفت چرا business نخونه.
دارم شاخ در ميارم. فاصله ی business و پزشکی. هضمش نمی کنم. به ناچار گوش می دم. دوباره دلم درد گرفته.
- آقا مجید هم گفتند که بهتره اين رشته رو بخونه تا زود بيافته تو بازار کار. خودشون هم می تونند کمکش کنند.
عجله دارم بقيه اش رو بدونم: حالا نظر خود آيدا جون چيه؟ دوست داره.
- آره بابا تا من و آقا مجيد بهش اين پيشنهاد رو داديم گفت که از اول هم عاشق business بوده و به ما چيزی نمی گفته. از من می ترسيده.
بعد کم کم صحبت از شهريه کرد و پول و تامين پول دانشگاه و خرج زندگی.​فهميدم اين عشق آتشين از کجا سر و کله اش پيدا شده. آيدای کوچولوی طفلکی! دلم يهو گرفت ...
- می دونی نازخاتون جان دلم می خواد آيدا رو يه سر و سامونی بدم و بعد اگر خواستيم بريم ايران زندگی کنيم، خيالم از بابت اين بچه راحت باشه.
- مريم جون يعنی چی؟ خوب دخترک که دانشجوی سال اوله و ماشاالله ۲۰ سالشه و ديگه خيال راحتی نمی خواد که.
عصبانيم . منظورش رو فهميدم همون اول. گفتم شايد اشتباه می کنم.
- می دونی دو سه مورد خوب هستند ولی راضی نمی شه. همه مومن و مذهبی. با پدر و مادرشون تو مسجد آشنا شدم. از دوست های چندين ساله ی آقا مجيدند.
طاقت نميارم. صدام رو يه کم بلند می کنم: دوباره که حرف شوهر دادن آیدا رو می زنید. خوب باید حق انتخاب داشته باشه. دختر رو که زود شوهر نمی دند. بعد یهو یاد بقیه ی حرفش می افتم و با تعجب می گم: مريم جون مگه اونجا مسجد می ريد؟
باورم نمی شه. اين آدم کيه که من ديگه نمی شناسمش. سه سال زندگی تو آمريکا با همسر جديد که پای تلفن آدم خوبی به نظر می رسيد تا اين درجه مريم رو عوض کرده؟
- به نازخاتون کجای کاری؟ من خيلی عوض شدم. با اون مريمی که می شناختی خيلی فرق کردم.
اين فرفره ی شک داره هی خودش رو می زنه به شکمم. دل و می زنم به دريا و می پرسم: مريم جون نکنه روسری هم سرت می کنی؟
می خنده از ته دل . از اون خنده ها که خوب می دونم الکيه. با کمی خجالت می گه: ۶ ماهه روسری سرم ميکنم.
- نه؟ باورم نمی شه. خودتون خواستيد يا آقا مجيد؟
- نه آقا مجيد بنده ی خدا که چيزی نمی گند. ولی من می دونم ته دلشون اين جور دوست دارند. حالا هم به خاطر رضای شوهرم. نازخاتون جون خودت شوهر داری می دونی ديگه قربونت برم. البته تو ايران هم که بودم مخالف بودم ولی خوب ته دلم بدم نميومد يه روزی که پير می شم حجاب دار بشم.
- حالا راحتید؟ دوست دارید؟
- عاشقشم. عاشق روسری ! با یه dressing شیک می رم مهمونی. تو هتل ... و جشن هایی که از طرف شرکت شوهرم می دند نمی دونی چقدر شیک می رم.
- به آیدا هم می گم که اگه یه روزی شوهرت این رو ازت خوست باید تن بدی بهش . براش تو رو مثال می زنم. وای که چقدر دلم می خواد آیدا مثل تو محجوب و خانوم بشه . یه روزی افتخار حجاب داشتن رو به دست بیاره. درست مثل تو.
ديگه بسه. طاقتم تموم شد: مريم جون من ديگه به هيچ وجه نه از حجاب خوشم مياد و نه بهش اعتقاد دارم.
سکوت می کنه. ضربه کاری بوده.
- هيچ ربطی هم به فرانسه اومدنم نداشته. خيلی قبل تر اين موضوع رو زير سوال بردم و برای خودم حلش کردم. ( مريم خانوم ۶ سالی می شه که من رو نديده)
- به هر حال که خانوم بودی و خودت رو حفظ کردی. درس خون بودی. حالا بگذريم ولی دعا کن دل آيدا راضی بشه يعنی خدا به دلش​بندازه.
- من همچين دعايی نمی کنم.
می خندم. اونم می خنده. دلايل خندمون چقدر با هم فاصله داره.
از شوهرش می گه و فضایل اخلاقی اش. از ایمانش. مسجد رفتنش. از این که همه عاشقشند بس که روشنفکره. از اخبار گوش دادنش و از اهل مطالعه بودنش و هر بار هم میگه: " درست عین خودت نازخاتون جون!" از این که چقدر در محل کارش دوستش دارند. اسم شرکت آقا مجید رو که می گه بعدا می فهمم که یکی از شرکت هاییه که بین مردم اهل فکر و اندیشه ی آمریکا جایی نداره. گویا یکی از منفورترین هاست چون با ارزش ها و اصول اولیه ی انسانی مغایرت داره. کار کودکان و بهره برداری از اونا، سرمایه گذاری در جنگ و چپاول کشورهای دیگه و تجارت های مشکوک. از غیرتش که دوست نداره زنش کار کنه . زنی که یکی از فعال ترین خانوم های ایرانیه بود که من در تهران می شناختم. کسی که یک تنه مرد بود و حالا چه بر سرش رفته. خوب به من چه که کسی روسری سرش می کنه. این یک مسیله ی خصوصی و شخصیه ولی چیزی که اذیتم کرد اینه که مریم خانوم چه راحت تسلیم شده. از حق خودش گذشته.​حق کار کردن و روی پای خودش بودن. حق بیان نظر خودش و نه نظری که شوهر دوست داره . آقا مجید که خودشون ۳۰ ساله آمریکا تشریف دارند و مدام می گفتند: من می خواستم یه روزی یه زن ایرانی بگیرم.​این چیزیه که آزارم میده.​ یعنی هر کاری که می خواند می کنند بعد که یه زن ایرانی گیر آوردند تبدیل می شند به یه مچو matcho؟ البته دستشون درد نکنه که با مریم جون عروسی کرده و منت گذاشتند و دختر مریم رو هم قبول کردند!! ولی یه حالت هایی آزار دهنده است و متاسفانه بیشتر از جانب مریم خانوم. شاید آقا مجید بنده خدا نخواسته چیزی رو تحمیل کنه. بعضی خانوم ها خودشونند که گند می زنند. مطیع بودن و فرمانبرداری رو به جایی می رسونند که بوی نفرت انگیزش از فرای اقیانوس هم رد می شه و این ور دنیا حالت رو بد می کنه. چه اتفاقی میافته که زنی که همیشه ی خدا رو پاهاش وایساده و یک تنه زندگی اش رو چرخونده و خودش بوده، یهو در عرض سه سال اون "خود" رو به باد فراموشی می سپاره. وجود آدمیزاد پر از رمز و رازه. تلفن و مکالمه ی دیشب حالم رو خیلی بد کرد. دیگه نمی خوام بذارم کسی بتونه این جوری اذیتم کنه. فکر می کنم دیگه هیچ وقت دلم نمی خواد که با مریم جون تماس بگیرم.

پی نوشت۱. آدم هایی مثل من متاسفانه از هر دو طرف نوش جان می کنند. این وری ها مدام فضایل و کرامات گذشته ات رو به یاد میارند و تبدیلت می کنند به یه الگو. هر چی هم بگی بابا من اونی نیستم که شما می گید. من فرق کردم. حتا اون موقع هم اینی نبودم که تو تصور شماست. تصویر رو پاکش کنید یا حداقل درستش کنید. من دیگه خیلی چیزها رو باور ندارم. من انتخاب کردم. غربال و الک کردم. هنوز هم تو دستم الک هست:) من دیدم نسبت به دنیا، زندگی، انسان متحول شده و باز هم در حالت تحول خواهد بود. به خدا یه جور دیگه به مسایل نگاه می کنم ولی گوششون بدهکار نیست. تو براشون نمونه ای چون دختر خوب و خانوم و سر به زیر و درس خونی بوده. از اون طرف هم دوستان مدرن گذشته می گند: " چس خانوم برامون آدم شده. هنوز یادمون نرفته روسری سرش می کرد! ازگل!" حتا دوستی به کنایه تو همین تابستون گفت: " یادته اون روزها رو که حجاب داشتی؟ نگاهش کردم مستقیم. لبخند زد و گفت: البته سفت و سخت که نبود ولی خوب یه جور دیگه ای بودی دیگه.

پی نوشت ۲. جدا امیدوارم بتونم به آدما برای وجود و شخصیتشون ارزش قایل بشم و نه برای ظاهرشون.

پی نوشت۳. به قول همسر جان مذهبی های تو ایران خیلی مدرن تر از مذهبی های خارج کشورند.​ خیلی از اینا انگار هیچ بٌری تو افکارشون نخورده.



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com