يه شب تابستونی 


دلم بوی يه شب تابستونی می خواد از همون هايی که مهتاب داره. در پنجره رو باز کني، مهتاب رو مهمون اتاقت کني، چراغ ها رو خاموش کنی بعد بوی خوش اون شب تابستونی رو تا جايی که ريه ات بهت اجازه می ده ببلعی. با همه ی حس های خوب دنيا. نسيم خنکی که گونه هات رو نوازش بده و ستاره هايی که لبخند روشنشون رو بهت تقديم کنند.​

دلم بود شبدر می خواد و طعمش رو. وقتی به سرکه های مادر بزرگ تو زیرزمین دست برد بزنی و یواشکی از خونه جیم بشی بری پهن شی توی شبدر ها. بوی شبدر و نوازش سبزش. سرکه و شبدر خوردن و خوردن و به هیچ چیز فکر نکردن. غافل و بی خیال از این که مادر بزرگ بوی سرکه رو از هر جای خونه که باشه استشمام می کنه و پشت در یواشکی شبدر و سرکه خوردنت رو به تماشا می ایسته. سینه ی سفیدش و خاله گوشتی کوچیکش رو هوس کردم . بوی بغل و بوی شبدر و از همه مهم تر بوی یک شب تابستونی و مهتاب پهن و آسمون سورمه ای!



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com