دیگر تعجب نمی کنم... 


دیگر تعجب نمی کنم وقتی که به بدن نازک و مهجورش با لذتی وحشيانه سنگ پرتاب کردی تا تکه ای از بهشت موعود را از آن خود کنی!
ديگر تعجب نمی کنم که با لذتی وصف نشدنی طناب دار به گردن دختر ۱۶ ساله انداختی!
ديگر تعجب نمی کنم که با چوب و چماق به پيکر نحيف و لاغر پسران دانشجو رحم نکردی؛ ۴ سال يا شايدم ۵ سال پيش را هرگز از ياد نمی برم.
ديگر تعجب نمی کنم که پسرک را فرياد زنان از پنجره ی خوابگاه دانشجويی به حياط پرتاب کردی و مادرت زهرا را طلبيدی!
ديگر تعجب نمی کنم که دخترکان مشهدی را که تنها برای لقمه ای نان، آوار بدن کثيف هرزگان شهوت پرست را تحمل می کردند، با دستانت خفه کردی!
ديگر تعجب نمی کنم که پسرت با افتخار پدرش را شهيد راه روسپی کشی می دانست!
ديگر تعجب نمی کنم که "کوخ نشينان" سابق ، "کاخ نشينان" امروزند و بهانه شان بدی آب و هوای تهران و کوچه های جنوبش است!
از اسلام و مسلمانی ؟ تنها صدای بلندتان و خشم و نفرين چشمانتان و آتش کشيدن و شکستن و خورد کردنتان ؟ که مرامتان تنها همين ست!
رافت و بخشش علی؟ آزادگی حسين؟ مهربانی رسول خدا؟ داستانش را تنها برای ملت ستم ديده ی ايران می گوييد؟ از بالای جايگاه رفيعتان؟

ديشب دنيا درک کرد که مهرورزی شما با ملت شريف ايران، جنسش چيست! وقتی به خاطر نديده ای و ندانسته ای چنان خشمی را به نمايش می گذاريد ، ديگر وای به حال روح های جوانی که در بهار زندگی پيرشان کرديد. ديگر وای به حال آنها که جنس شما را به خوبی شناخته اند و با بضاعت اندک خود در تلاش، تا شايد خلاصی يابند از اين بندگاه!

دل از سنگ باشد مگر که در برابر تصاوير پخش شده از ايران ، به حال ايران و ايرانی نگريد!

تمام.



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com