تنم به شدت درد گرفته. شوخی نمی کنم. صبح که از خواب بيدار شدم کمرم به شدت درد می کرد. به خاطر باران شديد ديروز بود یا چیز دیگر؟ آخه انگار ديروز ۸ مارس بود. ديروز ما اين جا جمع شديم و شما آن جا. ما اين جا شعر خوانديم و شما آن جا. ما شعار روی پلاکاردهايمان نوشتيم و شما آن جا. ما اين جا باران خورديم و شما مظلومانه کتک خورديد. از ظهر که عکس هایتان را دیدم حال خوبی ندارم. همان حس زهرماری غرور له شده. من هم از دور با دیدن عکس هایتان ، ضربات باتون را بر تنم حس کردم. تنم به شدت درد گرفته و قلبم نیز! دست های ما از دور به هم گره خورده. گره ی دستانمان از دیروز گویا محکم تر شده. باشد تا گره ی دستان ما را باز کنند! ناشدنی ست نا شدنی ست...
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|