اين روزها... 


خوب لطفا يه کم اين نديد بديدی من رو در امر خانه داری و آشپزی و همسر داری ، تميزکاری تحمل کنيد تا همه چی به صورت عادی در بياد که البته بعيد می دونم به اين زودی ها باشه:) ديگه اين که مجبورم يه کم از خودم بگم تا مامی جونم و دوست هايی که در فرانسه هستند و وبلاگم رو می خونند، خيالشون راحت باشه که من در امن و امان هستم و خبری از بکش بکش نيست. آخه مامانم چند روز پیش خواب ديده بودند که ما رفتيم پيک نيک بعد يه عده گانگستر اومدند و تيراندازی کردند و خلاصه يه فيلم هاليوودی دبش شده بوده. کلی نگران بودند.

* پنجره ی آشپزخونه ی ما يه خيابون خوشگلی و روبروش يه عالم درخته. پريروز با چشمای خودم چند تا سنجاب ديدم. داشتم از خوشحالی پس ميافتادم. تصورش رو بکنيد که داريد ظرف می شوريد و چند تا سنجاب جلوی چشمتون رژه برند، خداييش قشنگ نيست؟ ديروز هم تو خياط خودمون و در چند قدمی در آپارتمانمون، يه خانواده ی سنجاب خوشگل ديدم. بابا و مامان و بچه. مثل ماه بودند. اینم عکس منظره ی روبروی ظرفشویی ما و درخت های روبرو. این ها هم که از نزدیک می بینید، جنگل ماست که دید پنجره رو گرفته. اگه همسر جان راضی بشه به زودی جای جنگل رو عوض می کنیم:) طرح داده شده و تصویبش با اونه:)به شیشه ی لک پکیمون نگاه نکنید ها تقصیر جنگلمونه!!
** دارم بعضی روزها تنهايی می زنم از خونه بيرون. دیروز با کامپیوترم رفتم تو استارباکس نشستم که ديدم برای وصل شدن به اينترنت بايد پول بدی. کلی تو ذوقم خورد. آخه تو فرانسه وقتی می رفتم توی اون کافه ی سر کوچم ، فقط يه نوشيدنی می گرفتم و ديگه تا هر وقت دوست داشتم مجانی به اينترنت وصل می شدم. حالا بايد برم کتاب خونه ها رو امتحان کنم. بچه های آمريکا نشين، می شه يه کم راهنمايی کنيد؟ البته تو خونمون هم می تونم وصل بشم و چند تا خط می ده که بعظی هاش کلمه ی رمز می خواد که هيچی ، اون دو تای باقی مانده هم کار نمی کنه. بنابراين شب ها قبل از خواب ( من اينجا ساعت ۱۰ و نيم شب ديگه از خواب دارم ميميرم) که همسر جان می خواد اخبار بخونه و پای کامپيوتر بشينه، قبلش که ميره مسواک بزنه، من از فرصت استفاده می کنم و می پرم پشت کامپيوتر. سر اين ماجرا کلی می خنديم. حالا اگر خودم با کامپيوترم وصل می شد خيلی بهتر بود:( تو استار باکس هم سر يک نفر رو کلی خوردم و اونم خيلی نازنين بود که جوابم رو داد و کلی با هام گپ زديم. تو يه کتاب فروشی هم رفتم الکی با صاحبش يه ده دقيقه ای حرف زدم و ازش آدرس و اطلاعات گرفتم. به کلاس زبان هايی هم که پيدا کرديم ، خودم زنگ می زنم . تلفن خونه رو هم بدون ترس جواب می دم. اعتماد به نفسم حالش خيلی خوبه:) يه دوستی داشتيم که ازدواج کرده بود و رفته بود انگليس. هر وقت بهش زنگ می زديم می رفت رو پيغام گير. ازش می پرسيديم چرا جواب نمی دی؟ می گفت: آخه من انگليسيم خوب نيست، می ترسم جواب بدم. منم روز اول که اومدم ياد آزيتای عزيز افتادم و گفتم من با این زبان نیم بندم باید کار هام رخ خودم انجام بدم وگرنه مثل آزیتا یک سالی دست به هیچی نباید بزنم:)

*** دیشب دوباره رفتیم همون فروشگاه بزرگه. با همسر جان هر دو از یک سرویس ۱۸ پارچه ی غذاخوری خوشمون اومد. پر از رنگه با استیل شیلی. هر دو خیلی ذوق کردیم و هی گفتیم وای چقدر قشنگه و هی ظرفاش رو یکی یکی نگاه کردیم و دست زدیم که باور کنید بعد از چند دقیقه یه ۵-۶ تا مشتری دیگه هم کنار کارتون های این سرویس وایسادند و نظرشون جلب شده بود. آخه من نه از کریستال خوشم میاد و نه از چینی های آن چنانی. در جهاز همسر، یه سرویس فکر کنم ۶۰ نفره چینی لب طلایی انگلیسی هم هست که در کارتونی زیبا خاک می خوره. من خرید خودمون رو بیستر می پسندم. این ها جنسش سرامیکه . به نظرم پر از رنگ و زندگیه. حالا غذاهامون خوشمزه تر و لذیذتر می شه با این ها:) وقتی از خرید اومدیم خونه ساعت ۹ و نیم شب بود. من مشغول پوست کندن و تمیز کردن رون ها و بالای رون مرغ ها شدم و همسر نازنین هم گوشت چرخ کرده ها رو بسته بندی کرد. با هم مسابقه گذاشتیم که کی زودتر برنده می شه که با اختلاف چند ثانیه ، اون برنده شد که به نظر من مساوی شدیم:) بعد هم که ميز پيز رو تميز کرديم ، همسر جان رفت سراغ سرويس ۱۸ پارچه ی خوشگلمون. دنباله ی خوشحالی ها و ذوق کردن ها در خانه ادامه پيدا کرد. این هم عکس هاش:
**** ديروز افتادم به جون دستشويی و حمام خودمون. آخه دو تا دستشويی حمام داريم که يکيش مال مهمونه يکيش مال خودمون. همه ی در و ديوار و کاشی ها رو سابيدم و تميز کردم و برق انداختم. همسر جان که برگشت خونه و من رو در لحظات آخری اين جنون تميزی ديد گفت:​آخه چرا انقدر به خودت زحمت می دی؟​من که اين جا ها رو تميز کرده بودم! تو که وسواسی نبودی؟​ گفتم وسواسی نيستم تميزم. بعدشم آدم بايد وقتی می ره توالت يا حمام حالش حسابی جا بياد و صفا کنه. خلاصه که توالت و حماممون با دم فرشی های جديد شرابی مثل عروس تميز شده. فرانسوی ها می گند وقتی ميری يه رستوران غذا بخوري، اگر خواستی ببينی تميزند يا نه؟ اول از همه بايد بری به توالتش سر بزنی. حالا منم هميشه گفتم، يه خونه ست و يه حمام و توالتش:)​ شما خودتون بی زحمت ربطش رو پيدا کنيد:)

***** این هم غذای عروس پز. نمی دونم چرا رنگ زعفرونمون می پره مدام:) خدا وند خیر دنیا و آخرت بده به خسن آقا که هر از گاهی که می خوام غذا درست کنم، یه دوری تو چنچنه می زنم. این بار دومه که خورش کرفس درست کردم. مزه ش خیلی خوب شده بود:)
****** اینم حیاط روبروی آپارتمانمون. دست چپ هنر گل کاریه همسر جان طبیعت دوست جنگل دوست کوه دوست منه. دست راست هم بعضی هاش کار اونه. اصلا در آپارتمان ما که باز می شه انگار جنگل دورت رو گرفته :) ​مردم از این تشبیه:)
******* کفش کوه نوردی و کفش پیاده روی/ دوچرخه سواری هم خریداری شد و خیال همسر کوه دوست دوچرخه دوست راحت شد. هوا خوب باشه آخر هفته قراره با هم بریم کوه. یا ابالفضل! چنان با خوشحالی بدجنسی وارانه ی اصفهانی منش دستش رو به هم می ماله که دل آدم هری می ریزه پایین. نازخاتون کوهنورد می شود. دیرین دیرین...

***** قوانين جديد خونه ی ما که البته قبلا به اطلاع همسر جان رسيده بود و خدا رو شکر با احترام مواجه شده بود و می شود اينه که:​۱- خريد هر گونه کوکا کولا، پپسی کولا، خلاصه هر چی کولا ممنوع! يه عالمه نوشيدنی های سالم هست که می شه جايگزين اين آت و آشغال ها کرد. همسر جان قول داده که جعبه ی کوکا لايتش که سر کارشه تموم بشه ، ديگه نخره. ۲- رفتن به مک دونالد هم که اصلا چشم بسته ممنوع! که باز هم خدا رو شکر همسر جان خودش هم اهلش نيست. ۳- (اميدوارم اين قسمت رو نبينه:) من اگر بتونم با يه روش دموکراتيک پيتزاهات رو هم تحريم کنم خيلی عالی می شه. يه بار خورديم واي ی ی ی ی ی انقدر چرب بود که بيچاره شدم. اين معده ی من خودش آلارم سرخوده. خوب و بد رو بيشتر وقت ها تشخيص می ده.



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com