امروز بعداظهر با همسرجان باز هم رفتيم UCLA (دانشگاه) برای سخنرانی شيرين عبادی. استقبال بسيار خوبی شده بود. شيرين عبادی از زنان شجاع ايرانی ست که شخصا از زمانی که وکيل مادر آرين ( دختربچه ای که به خاطر رفتار وحشيانه ی پدر، برادر ناتنی و نا مادريش و عدم حمايت و ناکفایتی قوانين موجود سیستم قضایی بسیار مظلومانه به قتل رسيد) بود ستايشش می کردم. امشب هم که به چشم خودم ديدمش و به صحبت هاش از نزديک گوش کردم، بيش از پيش براش احترام قائلم. صحبت هايش مناسب، به جا، سنجیده، به دور از خشونت کلامی، سرشار از اندیشه ای سالم بود. به عبادی احترام می ذارم چون نقدکردنش هم منصفانه ست. دور از تعصب کور و یک طرفه ست. در پایان صحبتش که در آن واحد توسط یکی دیگر از بانوان ایرانی (استاد دانشگاه) که درضمن دوست و همکلاس سابق شیرین عزیز بوده، به زيبايی به انگليسی ترجمه می شد. عبادی راجع به کتابش حرف زد و البته برای همین هم بخش مطالعات خاورمیانه ی دانشگاه UCLA دعوتش کرده بود. در کتابش که دربرگیرنده ی زندگی، کار و مبارزاتش در ایران است، عبادی علاوه بر به نقد کشيدن قوانين پراز اشکال دستگاه قضايي ايران درباره ی زنان و کودکان، قوانين "حيرت آور" ضد زنان (حضانت کودکان، ديه ، شهادت زن در برابر شهادت مرد)، به مبارزات خود و خاطراتش، به مبارزات جنبش فمینیسم در ایران و پیروزی های هرچند اندک و امیدبخشش،در کتابش اشاراتی نیز به مبارزات مردم ايران، تحولات ايران بعد از کودتای ۲۸ مرداد توسط ايادی رژيم پهلوي و دخالت سيا در اين حادثه و اثری که از اين شکست تاريخی در خاطره ی مردم به جا گذاشته، گروگان گيری کارکنان سفارت آمريکا و غيره و غيره می کند. عبادی صریح، مستقیم و محکم اعلام کرد که با هرگونه جنگ در منطقه مخالف است. دموکراسی کالا نیست که کسی بخواهد آن رو به کشورهای دیگه صادر کند. با بمب اتمی هم دموکراسی رو به جایی نمی برند. ما اجازه نمی دیم که ایران عراق دوم بشه. جمعیت هم مدام با دست زدن های خود تشویقش می کرد. وقتی هم قسمت فارسی به انگلیسی ترجمه می شد، انگلیسی زبان ها دوباره تشویقش می کردند. زمانی که خانم عبادی از قوانین نارسا و نامناسب در مورد زنان و بچه ها می گفت، یک خانم با عرض معذرت بدون چاک و دهان از جا بلند شد و عبادی رومتهم به دروغگویی کرد و ناسزا گفت و جیغ می زد. خوشبختانه چهار تا پلیس امنیتی آمریکایی ( البته اولش یه کم شل و ول بودند) هم بودند که با اشاره ی یکی از مسئولین ایرانی دانشگاه، خانوم رو به بیرون از سالن هدایت کردند. سه رديف اول سالن رو هم يه گروه از ايرانی هايی نشسته بودند که واقعا بايد بهشون آفرين گفت چون هر دو باری که دو تا خانوم سلطنت طلب بی ادب از جاشون بلند شدند که جلسه رو به هم بزنند، اين سه رديف بلند دست می زدند و گاهی هم می گفتند: "ايران، آزادي، عبادی!" يا "زنده باد عبادی!" يا فقط به تشويق کردن پشت سر هم ادامه می دادند تا صدای ناسزاگويی و فحش های اين دو رو خنثی کنند. ما هم رديف سوم نشسته بوديم و قبلش داشتيم با چند تا از دوستانمون حرف می زديم و همسرجان ناراحت بود که نکنه دوباره مثل دفعه پيش اين سلطنت طلب ها جلسه رو به هم بزنند. منم گفتم باور کن بهترين راه برای اين که صدای جیغ های بنفش و فحش های گاها ناموسی اين لمپن ها رو کسی نشنوه، دست زدنه اونم پشت سر هم. وقتی اين بچه های سه رديف وسط اين کار رو کردند، داشتم ازخوشحالی پس می افتادم و بهشون آفرين می گفتم. خانم عبادی هم با متانت و ادب گفت: خانم عزیزی من رو متهم به دروغگویی می کنه؛ والله من يک ماهه از ايران اومدم و اين قوانين تا يک ماه پيش هيچ تغييری نکرده بود حآلا اگر از يک ماه پيش به اين طرف اين قوانين همش تغيير کرده، حتما ايشون در جريانند. من که روحم هم خبر نداره. جمعيت هم زد زير خنده. يه جای ديگه که از بدی و خرابی و ويرانی جنگ و عدم کارآمدی اون می گفت اون خانم دوم بلند شد و جیغ می کشید که زود از سالن با حقارت توسط پليس امنيتی بيرون برده شد. من شنيدم که اون ته سالن با صدای بلند به يکی می گفت: بی شرف! چون جمعيت ته سالن تقريبا اين خانوم رو "هو" می کرد. در پايان هم رييس دانشگاه از "رفتار بسيار بسيار عالی" خانم شيرين عبادی قدردانی کرد و بهش تبريک گفت. شيرين عبادی هم پشت بلندگو همراه جمعيت سرود ای ايران رو خوند که يکی از زيباترين لحظه های امشب بود. شیرین عبادی در پاسخ به یکی از سوالات درباره ی موضعگیری اش در مورد فیض مهدوی که قراره فردا اعدام باشه گفت که انجمن دفاع از حقوق بشر در ایران که سرپرستی اش ( هیئت رییسه) به عهده ی خود اوست، بیانیه ای صادر کرده و این حکم رو محکوم کرده. او باز هم تکرار کرد که امیدوار است همه ی زندانیان سياسی وعقیدتی در ایران آزاد بشوند. دم آخری وقتی داشتم از انتهای سالن، از صف طولانی شرکت کنندگان (عکس هاش رو بعدا می ذارم) که برای گرفتن امضا در صفحه ی اول کتاب شيرين عبادی ايستاده بودند، عکس می گرفتم، ديدم آقايی پرچم ايران با شير و خورشيد رو دستش گرفته و آرام و ساکت در انتهای سالن رو به سن وايساده و ورقه ای هم دستش است. مامور سالن هم اومد بهش گفت که بره بيرون و اون هم سرش رو زير انداخت و رفت. نمی دونم چرا يهو دلم خيلی براش سوخت. وقتی از سالن بيرون می رفتيم ديدم هنوز دم در وايساده و بالاخره تونستم جمله ی انگليسی رو که نوشته بود بخونم: "شرم بر تو آخوند شيرين عبادی!" می خواستم بگم آقا اين بنده خدا کجاش آخوند بود که ما نديديم؟ يه دو تا پسرک اطو کشيده هم شور وطن دوستی و شاه دوستی برشون داشته بود و اون وسط پرچم گنده ای رو تکون می دادند و فحش و ناسزا به "مزدوران جمهوری اسلامی" يعنی شرکت کنندگان و شنوندگان اين سخنرانی می دادند. يکی از همدستانشون هم يه هندی کم دستس بود و از مردم فيلمبرداری می کرد و بهشون وقيحانه فحش می داد و می گفت: "مرگ بر مزدوران جمهوری اسلامی". به نظرم همون بهتر که دهنشون رو می بستند چون با کراوات و کت شلواراشون ابدا هماهنگی نداشت. فرقی نمی کنه حزب اللهی يا شاه اللهی، اگر اهل شنيدن نباشه، اهل گفتگو نباشه و فحاش و بددهن باشه و به حقوق ديگری احترام نذاره، هر دو از يک قماشند. در آخر هم بعد از اين که از جلسه بيرون اومديم با همسر جان رفتيم رستوران قناری در وست وود و يک پرس کشک و بادمجان و يک پرس ميرزا قاسمی خورديم همراه با ريحون و پيازچه و نان سنگک:) واقعا که امروز روز بسيار پرباری بود...
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|