گوشزد عزيز بحث جالبی رو چند روزی است که در وبلاگش شروع کرده. البته هميشه موضوعات دست اولی رو رو می کنه و دلیلي رو هر کس ندونه، اصفهانی ها می دونند:) (مزاح است) ولی اين بار مجموعه ی نظراتی که توسط خوانندگان نوشته شده، جذابیت این بحث رو دو چندان کرده. اگر قبلا این پست این حکیم خوش ذوق و زیرک خطه ی اصفهان همون نصف جهان رو خوندید که هیچی ، اگر نه، لطفا یک سری بزنید و بدون گذاشتن نظر خود از اون جا نرید. گوشزد تاکید فراوانی داره که آقایون نظرشون رو حتما بذارند چون این موضوع تا حد زیادی به اونا مربوط است. گوشزد این طور ماجرا را تعریف می کنه:
"سالها پيش در بندر عباس پزشک عمومی بودم و مطب نسبتا پر رونقی هم داشتم. روزی خانم بيست ساله​ای که بيمارم بود و تازه عروس شده بود با حالتی چنان غمگين و مضطرب مراجعه کرد که نگرانش شدم...شوهر خواهرم را در آستانه در ديدم...گفت کاری با تو داشتم! با تعجب پرسيدم بفرماييد...در حالی که صدايش می​لرزيد گفت که از سه سال پيش عاشق تو شده​ام و همه​اش ترا می​خواسته​ام...هميشه تو در خيالات و تصورات منی...حتی موقعی که با خواهرت عشقبازی و سکس دارم ترا به جای او تصور می​کنم...بدون اعتنا به حرفهايم، در اتاق را بست و با زور در عرض چند دقيقه به شکل وحشيانه و غير قابل باوری به من تجاوز کرد و بعد پشيمان شد!..."

بقیه رو خودتون بخونید. اما تلخ تر از این نوشته ، پیغام خآنمی ست به اسم "غریبه" که با خوندن این پست، به یاد تجربه دردناک خودش افتاده و درد دلی لرده که تیشه به قلب آدم می زنه. چون ممکنه چنین فاجعه ای در لابلای انبوه کامنت ها گم بشه ، همه ی اون رو عینا این جا آوردم: " من از تجربه خودم براتون میگم آقای گوشزد! من یه دختری هستم که مفعول چنین فاجعه ای قرار گرفتم! آقای گوشزد من فقط سکوت کردم و اشک ریختم و میریزم! چی کار می تونستم بکنم وقتی طرف دایی من بود؟! من ترجیح دادم خودم ذره ذره آب بشم ولی خم شدن کمر مامانم رو زیر بار این ماجرا نبینم! من خودم رو له کردم برای اینکه اگر می خواستم اون آدم رو له کنم تمام روابط فامیلیم و عاطفیم به هم میریخت! دیگه سنگ هم رو سنگ بند نمیشد! و این یواش یواش تبدیل به دردی آرام شد که در وجودم ته نشین شد! دیگه از اون گریه های جنون آمیز روز اول خبری نیست ولی چیزی در من شکسته که هرگر ترمیم نمی شه! روحم خط خورده! اقای گوشزد خیلی مهم که کی فاعل این تجاوز باشه. یه غریبه مسلما فرق داره با کسی که یه عمر محبتشو دیدی و بهت کمک کرده! این دومی خیلی سنگینتره! فشار روحیش خیلی بیشتره! اصول اعتقادات آدم رو نسبت به همه چیز و همه کس بهم میریزه! اقای گوشزد دایی من یه آدم جا مونده این اجتماع نیست! یه آدم فوق العاده موفق با پرستیز اجتماعی بالاست من هم یه دختر سنتی چشم و گوش بسته نبودم! ولی وقتی پاش افتاد مجبور بودم که مثل یه دختر سنتی بسته رفتار کنم! من به این فکر کردم که با افشای این ماجرا من چی به دست میارم و چی از دست میدم! متاسفانه خیلی نابرابر بود! من اعتبار حیثیت و روابط فامیلیم رو از دست میدادم ودر مقابل فقط یه دنیا تحقیر و سرزنش رو به جون می خریدم! فراموش نکنید اینجا ایرانه و مردمش حتی اونهایی که مذهبی نیستن تا مغز استخوان به یه سری چیزا اعتقاد دارند! من یه دختر تحصیل کرده و مستقل این اجتماع پا روی عقایدم گذاشتم و شیوه ای رو که نمی پسندیدم انتخاب کردم چون شهامت این رو نداشتم که برای مبارزه با تابوها که یه سری دوستان ازش دم می زنند زندگی خودم و عزیزترین هامو تباه کنم! تلخه ولی حقیقت داره که وقتی پای عمل میرسه همه چیز تغییر میکنه..."

و اما موضوعی که اگه نگم، دیوونه می شم در مورد بیماری، عادت، فرهنگ ( یا هر چی دیگه که اسمش رو می ذارید) "توهم" در بین بعضی از نظر دهندگان است. گوشزد یک مطلبی رو تعریف کرده و حالا خواسته بر پایه ی این مطلب ملت بیاند و نظر بدهند و عکس العمل نشون بدهند و چه خوبه این کار! چرا که افکار وقتی نوشته بشند، ملموس می شند و این جاست که می شه بهتر و بیشتر "خود " واقعی خودمون رو بشناسیم. حآلا نمی دونم چرا یک عده سعی دارند این وسط یا خانوم مارپل بشند یا شرلوک هولمز البته از نوع وطنی. مثلا صداقت زن داستان رو به زیر سوال می برند یا شک می کنند که طرف خودش هم بله دیگه! یا اصلا از کجا معلوم با رضایت طرف نبوده ، یا مگه می شه به کسی به همین سادگی تجاوز کرد و اگه راست می گفته چرا زخم و زیلی نبوده و و و

چرا بعضی ها متوجه نیستند که این وسط به یک نفر تجاوز و دست درازی شده. به جای حاشیه رفتن و قدرت تصور رو به کمک طلبیدن در مورد چگونگی وقوع این حادثه (قبل و بعد)، بهتره این مهم رو فراموش نکنیم. دوم: چیزی که از همه جالب تره اینه که "تعصب و آبرو و غرور مردانه" جایگاه مهم تری در کامنت های نظر دهندگان داره. حالا یه جوری می شه زیر سبیلی تجاوز رو فراموش کرد ولی چه می شه کرد با این تعصب؟؟؟ گاهی هم می بینی که طرف به خاطر همین" تعصب جان شریف" اظهار می کنه که در چنین شرایطی همسرش رو طلاق می داد. این جمله و این کامنت من رو یاد خیلی از چیزهایی زشتی میاندازه که در روح و ضمیرم ثبت شده، ثبت شدنی به گمانم جاودانی و پاک نشدنی... سوم: من به هیچ وجه مخالف عشق و عاشقی نیستم ولی معتقدم انسان باید اختیار خیلی چیزها رو داشته باشه و توی زندگی کنترلشون کنه. می گند دل یهو عاشق می شه و دست خود آدم هم نیست ( شخصا تا حدی با این مسئله مشکل دارم). باشه قبول. ولی بعدش چی؟ اگر انسان هستیم پس باید بر اعمال و رفتارمون کنترل داشته باشیم. اگر هم نیستیم که هیچ بحثش جداست. کسی که عاشقه و به قول حکیم الحکلما سه سال سرمایه گذاری عاطفی کرده، اگر واقعا عاشقه، حتا نمی تونه ناراحتی معشوق رو ببینه چه برسه که به زور بهش تجاوز هم بکنه. من نمی تونم اسم چنین احساسی روعشق بذارم.
با همه ی این حرف هاا با مجازات اعدام هم مخالفم. و مخالف ترم با این ایده که : کسی که یک بار تجاوز کرده باز هم این عمل رو تکرار خواهد کرد پس بهترین راه حل حذف فیزیکی اوست. آسان ترین و از سر باز کن ترین کاری که می شه انجام داد!

کاش بچه هایی که دوست پسر خارجی یا همسر خارجی دارند، بیشتر در این مورد می نوشتند.



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com