*من کجام؟ خودم هم نمی دونم.

حال و حوصله ی وبلاگ نويسی و وبلاگ خونی از همون واقعه ی خوش خرابی اينترنت پر کشيد و رفت . راستش از بحث کردن و حرف زدن و فضای بعضی وقت ها در هم وبلاگ شهر کمی به تنگ اومدم. خودم رو گم کردم تو کتاب خوندن و فيلم ديدن و صفا کردن با همسر نازنينم. دارم روی وبلاگ فرانسويم کار می کنم. دلم می خواد اون جا بيشتر بنويسم. از اتفاقاتی که در اين مدت تو دنیا افتاده، دلم می خواست بنويسم و نظرم رو بگم ولی باز به خودم می گم، خب که چی؟ از تهمت زدن و چرت و پرت گفتن ها حالم بد می شه. از اين فرهنگ مارک چسبوندن به تنگ اومدم. اگر کسی همت می کنه چه در ايران و چه در خارج کار مفيدی انجام می ده، حرکتی می کنه، قدمی بر می داره، مثل اين زنبورها هی ويز ويز دنبال خطا می گرديم و مدام می زنيم تو سر طرف. ولی دريغ از اين که خودمون راه حلی تو چنته داشته باشيم. از اين برخوردها دلگيرم.

يه پست کوچيک درباره ی انسانی می نويسی که به زودی قراره حکم وحشيانه ی سنگسار در موردش اجرا بشه، بعد با کمال تعجب کسی میاد و برات می نویسه: "راستش من فكر ميكنم كه خيلي زشته كه اعتقادات انسان دوستانه آدمها فقط در جهت اهداف سياسيشون بروز كنه.من نميدونم اين خانم كلهر كي هست و اينكه شما اونو از كجا پيدا كرديد.اما اگر ميخواستيد احساسات انسان دوستانه خود را نشان بديد نياز نبود اينقدر بگرديد.درسته كه اين خانوم نبايد سنگسار بشه.اما چرا براي كودكان لبناني و اسرائيلي كه دارند زير بمبها بدترين شرايط رو ميگذرونند پتيشن ايجاد نميكنيد...."

راستش می خواستم بگم خيلی زشته که آدم وقتی وارد وبلاگی می شه، دست نازنينش رو روی ماوس نذاره و بعد انگشت اشاره ی مبارکش رو روی اون قرقره ی وسط ماوس حرکت نده و زياد هم راه دور نره فقط دو يا سه پست قبلی رو ببينه که در مورد مردم لبنان و فلسطينی و اسرائيليه. دليلی هم نداره که من از تک تک کارهايی که می کنم تو وبلاگم گزارش بدم. دليلی نداشت توی بوق و کرنا کنم که بدو بدو با وجود تمام کارهام از شهرمون کوبيدم و با قطار رفتم لس آنجلس و همسرم هم مرخصی گرفته و از کارش زده که بريم روبروی سفارت اسرائيل و به اين جنگ خانمان سوز اعتراض کنيم. که یک روز تعطیل شنبه بعد از ساعت ها توی ترافیک بودن رفتيم که در تظاهرات صلح شرکت کنيم. جايی که بعضا وجه مشترک فکری با برخی از شرکت کنندگانش نداشتيم ( عده ای دختر و پسر جوان که تعدادشون ده نفر هم نبود، به نفع حزب الله شعار می دادند که با انتقاد عده ای از برگزارکنندگان این مارش روبرو شدند. بهشون گفتند دلیل اصلی این مارش دفاع از صلح است و نه طرفداری از گروهی خاص) ولی وظيفه ی انسانی مون حکم می کرد که بريم و حرف مون رو بزنيم. و و و

حرف هايی از اين جنس " جرياني كه مثل آب روان در برابر ما در جريانه و متاسفانه هيچ يك از كساني كه مدعي حقوق بشر هستند كاري نميكنند.براي من فرقي هم نميكنه.چه كودكان لبناني چه كودكان فلسطيني چه كودكان شهركهاي يهودي نشين....من دليلشو ميدونم . دقيقا براي اهداف سياسيتونه و اين يعني گزينشي برخورد كردن با مسئله ((جان يك انسان)) است." خیلی گنده است و دور از انصاف. شایدم نشانه ی بی اطلاعی ست. و البته اگر کسی از کارهای انجام شده هر چند در سطح کم و محدود به همین وبلاگ شهر آگاه نیست ، بهتر نیست اظهار نظر هم نکنه؟ کلمه ی "هیچ یک" منصفانه نیست. بهتر نیست به جای این ایرادهای رنگارنگ سعی کنیم شانه به شانه ی هم، همیار بشیم؟ نمی گم همه مثل هم فکر کنیم که این ناشدنی ست و گوناگونی رو از بين می بره ولی لااقل از بهانه جويی و ايراد های فکر نشده به هم و تنگ نظری دست برداريم. البته روی صحبتم تنها به اين کامنت خاص نيست که مربوط می شه به مجموعه نوشته ها و مقاله هايی که این روزها در گوشه و کنار اين دنيای مجازی خوندم.

** یک پیشنهاد: وقتی خبر سنگسار کسی رو می شنوید یا محکوم شدنش به اعدام یا خبر خودکشی ساختگی توی زندان یا مردنش از اعتصاب غذا، جدای از هر مرام و نگرش و باوری که دارید، یک دقیقه چشماتون رو ببندید و خودتون رو جای اون زنی بذارید که روی سر و شانه و دستانش گونی کشیده اند و قراره آماج سنگ های ریز و درشت بشه. یک لحظه خودتون رو جای پدر مادر اون زندانی بذارید که خبر از دست رفتن جگرگوشه اشون رو می شنوند. یک لحظه سردی طناب اعدام رو دور گلوی خودتون تجسم کنید، بعد که چشماتون رو باز کردید ببینید هنوز می تونید روی صفحه ی کیبردتون تایپ کنید که مثلا : "کسی که واقعا زنا کرده اون هم محصنه مستحق مجازات اصولی اسلامی است نه بخشش..."



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com