این روزها صديقه دولت آبادي شده جزوی از زندگی ام. کتاب سه جلدی "صديقه دولت ابادي، نامه ها، نوشته ها و يادها" (ویراستاران مهدخت صنعتی و افسانه نجم آبادی) رو شب ها تنها وقتی که بی دغدغه و فکر می تونم کتاب بخونم دستم می گيرم و برمی گردم به فرانسه ی سال ۱۳۰۳ شمسی و تحصيل کردن اين بانوی محترم در سوربن. نامه های قمرتاج و فخرتاج به ايشون و جواب های صديقه دولت آبادی (خواهر ناتنی فخر تاج و قمرتاج) چنان حس نوستالژيکی رو در درونم زنده می کنه که گاهی مجبور می شم کتاب رو ببندم يا قسمت هاييش رو بلند برای همسر جان بخونم. شايد بيشتر از ۱۰۰ بار به عکس خانواده ی مهدخت صنعتی که تزيين بخش جلد کتابه، نگاه کردم. به صورت تک تک افراد حاضر ، لباس هاشون، غم گاه نهفته در چشماشون، طرز ايستادن و نشستن تک تک اونا. باورم نمی شه خانم مهدخت صنعتی حالا، همون دخترک کوچولوی يک ساله ی توی عکسه. به يادم نمياد که کتاب خاطراتی، تا اين حد جزيی از زندگی ام شده باشه و انقدر فکرم رو به خودش مشغول کرده باشه.

افکار بلند، پيشرو و مدرنی که صديقه دولت ابادی در زمان خودش داشته، به راستی قابل تحسينه. دغدغه ی باسواد کردن دختران ايراني تا آخرين روزهای زندگی اين بانو همراهش بوده. چرا که می دونسته تمام بلاهايی که سر زن ايرانی آمده و مي آید و خواهد آمد ريشه در بی سوادي، نا آشنا بودن با حق و حقوق خود و سو استفاده ی جامعه ی مردان از اين ناآگاهی ست. در پيشگفتار مهدخت صنعتی خاطره ای رو تعريف می کنه که با خوندنش دل آدم به درد مياد. می گويد: " روزی که از قبرستان قديم که اکنون پارک کوچکی در کنار رودخانه ی قلهک است می گذشتم؛ در کنار سنگ بی نامی که کنار جايگاه بازی کودکان قرار دارد، لحظاتی مکث کردم و از باغبانی که مشغول آبياری بود پرسيدم:" شما می دانيد اين سنگ از آن کيست؟" باغبان که مرد جوانی بود در جوابم گفت:"نمی دونم مال کيه، ولی شنيدم قبر زنی بوده که جلوی سينما فرهنگ لخت می رقصيده."...

انگار اين عادت جامعه ی مرد سالاره که دايم در تلاش برای خراب کردن چهره ی زنان يگانه، خوش فکر و پيشرو خودشه. حتا در جامعه ی کوچکی مثل خانواده، چنين رفتارهايی دور از ذهن و غريب نيست...



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com