می شينم و به دست های پر از چين و چروکش که با مهارت گل کلم ها رو خرد می کنه و بغل هويج های منظم خرد شده می ذاره، با دقت نگاه می کنم. می گه هر وقت مياد آمريکا برای بچه ها از ترشی سير گرفته تا پياز ترشی تا ترشی ليته و مخلوط و شور درست می کنه و تا يک سال مشکلی ندارند. می گم تو فروشگاه ايرانی ترشی هست ولی زياد خوشم نيومده و قيمتش هم به نسبت مزه ش گرونه. می گه ديگه شوهر کردی، خانوم باش ديگه! می خندم از ته دل. می گه که جدی داره حرف می زنه و بايد کدبانو باشم و خونه دار و البته خانوم. سربه سرش می ذارم می گم چششششم چون شما می گيد ديگه خانوم می شم. می گه که خودت بايد ترشی بذاری و باز رو کلمه ی خانوم اصرار می کنه. می گه خرج شوهرت رو کم کن. می گم حالا اين خانوم شدن چطوری درست می شه؟ می گه: ۳ تا بادمجون متوسط رو تو سرکه سيب می جوشونی. ترخون و مرزه و گشنيز و جعفری هم از هر کدوم يه بسته می گيری و خرد می کنی. بادمجون رو له می کنی و با اونا قاطی می کنی. هويج و گل کلم و کرفس رو ريز و بادقت خرد می کنی. سيب زمينی ترشی هم که نيست ولی اگه بود خيلی بهتر بود. خلاصه که بعد از اين که همش خشک شد قاطی کن و بهش سیاه دونه هم بزن و بذار توی يه "بولونی". از ۹۹ سنتی بخر. ببينم چه می کنی دختر. با همسر نازنين رفتيم و همه ی دستورات خانوم شدن رو همراه و شونه به شونه ی هم مو به مو اجرا کردیم. سیب زمینی ترشی هم پیدا کردیم. يک شنبه ای هم ريختيمشون تو "بولونی". نفس عميقی کشيديم و هر دو احساس کرديم چقدر خانوووووووووم شديم و کلی باد به غبغب داديم. هرچند همسر نازنين چند باری گفت کاشکی می رفتيم سوپر ايرونی ها و خانوم می شديم:)) امروز خانوميت بهم چشمک زد. بعد از دو روز رفتم و يک کاسه ی کوچيکش رو همراه غذا بلعيدم. خانوميت بس ناجوانمردانه خوشمزه بود...
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|