*وقتی بهم می گه عزیز دلکم تو اين همه سال کجا بودي؟ حرفی ندارم بزنم جز اين که دست هام رو محکم تر دور گردنش گره کنم... **اين چند روز که مريض شده طفلک من، جيگر درد گرفتم. امروز که از سر کار برگشتم خونه حالش خيلی بهتر بود. با هم نشستيم و فيلم دختری با گوشواره ی مرواريد رو دوباره ديديم... *** اون روز که رو زمين نشسته بودم و روزنامه های لس آنجلس تایمز رو مرتب می کردم، اومد دو زانو نشست کنارم. مودبانه گفت: جيگر طلا دعوت کريسمس من رو قبول می کنی؟ با من ميای مهمونی اداره مون؟ خنديدم. خنديد. گفت البته بليت ورودی برات رزرو کرده بودم ولی گفتم رسما هم دعوتت کنم. گفتم که چقدر اين کارهای ظريفش رو دوست دارم. روزنامه های لس آنجلس تايمز هنوز کنار اتاق مرتب نشده باقی مونده...
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|