خوب کرديم و بازم می کنيم... 


* تو ايران نيستم که تو انتخابات شورای شهر( و نه خبرگان ) شرکت کنم ولی اگر بودم حتما اين کار رو می کردم. خيلی خوب هم می دونم که گزينش ​و کارهای پشت پرده به هيچ وجه دموکراتيک نيست و کانديداها هم خيلی هاشون اون چيزی نيستند که من دلم می خواد باشند. استدلال های مخالفين شرکت هم هرچی باشه و خيلی هم محترمه، ولی دلم نمی خواد دوباره به وضعی برگرديم که شخصا خودم در کودکی و جوانی و نوجوانی تجربه کردم. ديدن عکس های دانشجو ها تو وبلاگ های مختلف و قسمت هایی کوتاه از فيلم روز ۱۶ آذر تو TV5 دوباره اون روزها رو برام زنده کرد. ديدن دانشجوهای مثلا بسيجی و هيبت هايی که دارند (ته ريش، انگشتر عقيق، ريش های کم پشت، لباس های متحد الشکلشون) من رو ياد همون روزهايی انداخت که کسانی با همين ظاهر روی ما بچه های ۱۳-۱۴ ساله آب و گل می پاشيدند و با موتورهاشون گاز می دادند و می رفتند. يکيشون پسر فشاری سر کوچه مون بود ( نمی دونم چرا به باباش از همون زمان های قبل انقلاب می گفتند آقای فشاری و اسم مغازه اش هم به جای سوپر، فشاری بود) که يهو زد و انقلاب شد و اينا شدند گربه ی عابد و زاهد. آقای فشاری خودش مرد خوبی و بی سر و صدايی بود ولی ديگه بعد انقلاب تو صورت ما نگاه نمی کرد. يعنی از سال ۵۶ تا سال ۵۷ نمی دونم چی شده بود که اين اتفاق افتاده بود. پسرش هم از اون بچه تخس های محل بود که رفت و بسيجی شد و مامور آب و گل پاشيدن تو سک و صورت دخترهای محل. تنهایی و یا با دوستاش موتور هوندا سوار می​ شد و پيرهنش هميشه رو شلوارش بود. گاهی که بیکار بود یا اسلام به زعم آقایان به شدت در خطر افتاده بود، ترک موتور دوستش​می نشست و سطل دستش​می گرفت. گمونم یکی از اون سطل ماست های تو مغازه ی باباش​ رو بلند می کرد و به امر مقدس ساختن این معجون می پرداخت. شنيدم بعدها يکيشون شهيد شد. مطمئن نيستم همون آب و گليه بود يا برادرش. حالا اين مقدمه رو نوشتم که بگم ديدن بسيجی های جان برکف من يکی رو پرت کرد به اون روزها.

**و اما پينوشه مرد و اين رزها از KPFK گرفته تا Democracy Now! همه جا از کشتار ۳۰۰۰ و خرده ای و ناپديد شدن مبارزين دوره ی تاريک پينوشه می گند. بیشتر مردم تو خیابون ها به شادی و پايکوبی مشغولند و گاهی هم گريه می کنند که حيف شد مرد و اين همه سوال بی پاسخ گذاشت. هنوز عکس عزيزانشون تو دستاشونه و غم بزرگی رو دل و تو چشماشون. از خودم می پرسم وقتی در سال ۶۷ بيش از ۴۰۰۰ هزار نفر از جوون های پرشور و انقلابی با هر مرام و مسلک و خط و مشی ای اعدام شدند و خود من شخصا تا قبل از اومدنم به فرانسه و این فراگیر شدن جادوی اینترنی و ارتباطات، از هيچ کدومش​اطلاعی نداشتم جز به صورت مبهم، چرا اين طور که در همه جای دنیا راجع به ديکتاتوری پينوشه و کشتار و مرگ و ميری که به راه انداخت حرف ها زده می شه و مقاله ها نوشته می شه و تصاوير پخش​می شه، در مورد کشتار ۶۷ اون طور که بايد و شايد خبری نيست؟ کم کاری ايرانيان عزيز چه در داخل و صد البته در خارج در نقل واقعيت ها و آن چه بر پيکره ی جوانان ما مثل بختک فرود اومد؟​ چرا يک آقايی به اسم عباس ميرزا ابوطالبي که در شکل و شمایل اصلاح طلبی قد علم کرده، به خودش اجازه می ده در پاسخ به اين سوال بگه: "خوب کردیم و اگر کسی در جبهه‌های جنگ شهید نداده حق ندارد حرف بزند!" کسی که کشتن ديگری رو به خاطر دگر انديش​بودن مباح و روا می دونه و با پرروگی می گه خوب کرديم و بازم می کنيم، متاسفم که بايد در انسان بودنش​شک کرد، شک کردنی. دلم جدا می خواد از کسانی که يک روزی تو انقلاب شرکت موثر داشتند و هيجان اون روزها رو درک کردند و سوار بر جريان مقاومت ناپذير اون موقع بودند، به من جواب بدند چرا کم نبودند و نيستند امثال من که روحشون از فاجعه ی ملی شهريور ۶۷ خبر هم نداشت؟ چه کرديد تا از ياد نره و چه کنيم تا زنده بشه؟ منظور من بيشتر در سطح جهانی مطرح کردن اين موضوعه. من که اون روزها ۵ سالم بيشتر نبود و چشم بر هم زدم و انقلاب رو تنها با روسری ژرژت سورمه ای شناختم که در یک روز اول مهر آخر دهه ی پنجاه به زور زیر گلوم گره زدم.

*** می گند چرا عکس آتيش زدند و پاره کردند. من اين کار رو تاييد نمی کنم ولی مگر غير از خودتون اين کارها رو تو جامعه رواج داده؟​ شمايی که مدام صحنه های هيجان انگيز سوزوندن اين پرچم و اون پرچم رو نشون می ديد و چهره های هیجان زده ی خشونت طلب گرد آتش رو تو تلویزیونتون تبلیغ​می کنید و هورا می کشید. شمایی که تو مدرسه ها با شعار های مرگ بر... اولين درس مرگ ديگری خواهی و خشونت ورزیدن رو تو سرهای کوچک بچه ها زور تپون می کنید. شمایی که می شکنید و آتیش می زنید و شعار می کشم می کشم سر می دید. این هم نسل دستپخت و حاصل تلاش​های بیست و اندی شماست. بچشیدش . چه طعمی می ده؟ اگر به حرف و درد دلشون گوش می داديد و آن چه که "حق مسلم" ( اين حق مسلم هم دمار از روزگار ما در آورد) اوناست ازشون دريغ​نمی کرديد، جان من کار به آتش زدن عکس نمی کشيد...

**** اين هم آهنگ زيبا و تصاوير چه گوارا. حال و هوای زيبايی داره اين صدا و اين آهنگ. به خاطر اين آهنگ که با ورسيون های مختلف خونده شده و می تونيد تو همين لينک به چند تاش​گوش بديد، می خوام برم اسپانیایی یاد بگیرم:)



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com