ما ديشب تا ساعت سه نصفه شب بيدار بوديم. همسر ناراحت بود و پشيمان که چرا صحنه ی طناب دار انداختن دور گلوی صدام را نگاه کرده. بعد که چراغ ها خاموش شد من هر چه کردم خوابم نبرد. مجبور شدم عزیزم راصدا بزنم که "تو رو خدا نخواب، بيدار بمون تا خواب به چشمان من هم بياد و با هم بخوابيم". حال خوشی نبود. نه دلم خنک شد و نه خوشحال شدم و نه فرياد شادی سر دادم. دلم برای تمام آن ناگفته هايی سوخت که تا ابد به تاريکخانه ی سکوت سپرده شد. دلم برای صفحات نانوشته ی تاریخ سوخت که دیگر نوشته نخواهد شد. دلم سوخت چون تمام کسانی که در این سی سال چهره در پس پرده مخفی کرده بودند، ديشب نفسی به راحتی کشيدند و آسوده سر بر بالش گذاشتند. تمام کسانی که در جنگ ۸ ساله بین دو کشور همسایه، در نهان به اين آتشخانمان برافروز دامن زدند، کسانی که اسلحه های شيميايی در اختيار صدام و ارتشش گذاشتند، کسانی که دستانشان همچنان آلوده به خون و نفس پيکر شيميايی شده ی کودکان کرد عراقی ست ، کسانی که برای صدام و جنونش دست زدند و تشويقش کردند و ياريش دادند. متاسفم که فرصتی باقی نماند که پرده از اين ناگفته ها برداشته شود. لطفا نگوييد که دردکشيده ی جنگ و زخم خورده ی آن نيستی، که هستم. ادای روشنفکری ست، خب باشد. هيچگاه با مرگ انسانی حتا درنده خو ترينشان شاد نشدم و نخواهم شد. ديکتاتوری خاموششد اما آيا صفت ديکتاتوری و پتانسيل بالای آن در کشوری چون عراق نيز به خاموشی گراييد؟ چه درس عبرتی خواهد بود برای ديکتاتورانی که همچنان بر جايگاه و مرام خود پافشاری می کنند؟ چه تضمينی خواهد بود که ديگر چنين دیکتاتورانی از دل همين مردم بيرون نيايند؟ دور باطل کشت و کشتار همچنان می تازد و پيش می رود. امروز صدام حسين است که قرار بود کشتنش دل خنک کن مردمان باشد و فردا ديگری و پس فردا باز هم ديگری... لينک های مرتبط: - برخیز مادر ! از وبلاگ امير عزيز - پس از بد سگال از آشپز باشی نازنين
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|