پيش نوشت.
موناهيتا ی عزيز در دعوت به بازی يلدای من و چند تا وبلاگ نويس ديگه، داره از یکی از خاطرات خودش از دوران قبل انقلاب می گه. اگر نخونديد حتما اين کار رو بکند. نامه ای طولانی در پست قبلی اش گذاشته که جدا ارزش وقت گذاشتن داره. در پست جديدش هم لحظه ورود "فرشته" به ميهن و رفتن "ديو" رو توضيح می دهد.


* دو سه روزه حال خوشی ندارم. خبر درگذشت برادر يکی از دوستانم در فرانسه رو شنيدم. يکی از دوستان گلم زنگ زد گفت که قاصد خبر بديه. گفت به شاهرخ زنگ بزن حال خوشی نداره. برادر بيست و اندی ساله اش در ايران بر اثر ريزش کوه در گذشته. هفت سالی می شه که برادرش رو نديده بود. لعنت به اين جدايی ها. دست و دلم طرف تلفن نمی ره. گريه هام رو اين ور و اون ور خونه کردم. امروز بالای کوه يک لحظه حالم بد شد. به درخت ها و دريا نگاه کردم و ياد اون بچه افتادم و ديگه نتونستم روی پا بند بشم. چند دقيقه ای نشستم. فکر کردم اگه به شاهرخ زنگ بزنم بهش چی بگم. کاش پيشش بودم و بغلش می کردم در سکوت. اين طوری بهتر می شه مصيبتی اين چنينی رو تحمل کرد. يادمه وقتی بابا مردند فردا که رفتم سر کار، تا به شاهرخ گفتم بغضم ترکيد. دستش رو گذاشت رو شانه ام و منو به طرف صندلی برد و نشست کنارم و سکوت کرد. چقدر بهتر تحمل کردم. دوست مشترکمون پای تلفن گفت زنگ بزن به بچه ها (شاهرخ و برادرش) بالاخره تو خواهرشون هستی. به همدردی ات احتياج دارند...

** دليل ديگه ی به روز نکردنم اينه که نوشتنم نمياد. مدام می نويسم و پست نمی کنم. دلم نمی خواد چرت و پرت بنويسم و وقت ديگران رو بگيرم. گاهی دلم می خواد بشينم شرح سفر های عقب افتاده ام رو مثل سه سال پيش بنويسم ولی انگار شدنی نيست...

*** اين هم لينکی که تازه امشب دريافت کردم شايد برای بعضی ها تکراری باشه. مصاحبه و شرح حال ميس کانادا به نام نازنين افشين جم که برای اثبات و آزادی دختری همنام خودش ، نازنين فاتحي کمپين و پتيشن و وبلاگی درست کرده. فعاليت هايی از اين دست به نظرم هميشه مبارک و جای خوشحاليه. فقط وقتی مادر نازنين فاتحی رو که به کردی زيبايی صحبت می کرد، می بينم و محلی که زندگی می کنند، نمی دونم چرا انقدر از خودم خجالت می کشم...

****اين هم مصاحبه ی راديو صدای آمريکا با شيرين عبادی. عليرغم تمام نقد و انتقادات دوستان، ما که به ايشان احترام می ذاريم.

***** فيلم نيمه پنهان رو دوباره ديدم. اين بار کنار همسرم. چقدر چسبيد. راستی اين زهرا خانم انقدر معروف بوده؟ يا اين يکی معروف شده و باز هم زهرا خانم هايی از اين دست وجود داشتند؟ تو کتاب گلی ترقی که به فرانسه چاپ شدی به اسم " سه خدمتکار" راجع به زنی صحبت می کنه که مياد خونه ی مادری ايشون و اونجا هم کار و هم زندگی می کرده. خانمی که از بد روزگار قبلا به کارهای خلاف مشغول بوده. بعد از انقلاب يه بار توی کميته، که ايشون رو به خاطر شرکت در يک مهمانی دستگير می کنند، به همين خانم بر می خوره که حالا شده "خواهر" و مامور اجرای تعزيرات. راستی اين انقلاب ها چه ها که نمی کنند...

****** اما اين چند وقته تو وبلاگ ها و کامنت هاشون گشتم و گشتم و می خواستم تمام کامنت هايی که در مورد اعدام صدام نوشته شده رو جمع آوری کنم. يعنی اون هايی که با لذت از شرح مجازات هايی می گفتند که خودشون دلشون می خواست اگر جای عراقی ها بودند، اعمال می کردند. يه کم نااميدی بهم دست داد و گفتم در جامعه ای که تعدادی از فرهيختگانش چنين با لذت از چشم در آوردن و تکه تکه کردن آدم ها می گند، هنوز راه طولانی برای پيمودن داريم. راه طولانی برای رسيدن به روزی که در کشورمون خبری چه از اعدام های علنی و در ملا عام و چه غیر علنی نباشه...



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com