ديروز ترم بهار کالج شروع شد و روز اول کلاسم بود. يه کم هيجان داشتم ولی احساس میکردم اعتماد بهنفسم و آمادگیام برای درس دادن خيلی بيشتر از ترم پيش بود. بيست و پنج تا شاگرد داستم که البته ممکنه در حذف و اضافه کم يا زياد بشند. ديروز وقتی جلوی در کلاس با همکارم حرف میزدم، يکی از بچههای ترم پيش با هیجان اومد طرفم و بغلم کرد. گفت از ديدنم خوشحاله.طفلکی رو انداخته بودم چون اصلا درس نخونده بود و هيچی هم ياد نگرفته بود ولی بيشتر وقتها در کلاس حاضر بود. بچهها خيلی اذيتش میکردند و سربهسرش میگذاشتند چون هومو (گی) بود ولی من خيلی دوستش داشتم. با کمی شرمندگی بهش گفتم نتايج رو گرفتی که؟ گفت بله و متاسفم بابت درس نخوندنهام. گفت استعداد ياد گرفتن زبان فرانسه نداره ولی کلاسهای من رو دوست داشته. خب در نظر بگيريد شنيدن چنين حرفی از طرف کسی که انداختمش چقدر انرژی و البته اعتماد بهنفس به آدم میده. کلاس رو با Bonjour گفتن شروع کردم.خوشم مياد وقتی بچهها شوکه میشند. به نظر مياد همون اول وقتی هولشون بدی تو ديگ داغ بهتر از اينه که يواش يواش اين کار صورت بگيره. بعد به خودم اشاره کردم، کارتشناسايیام رو نشان دادم، دستم رو گذاشتم روی اسمم، بين بچهها که تو کلاس پخش و پلا به صورت گروههای سه تايی و چهارتايی نشسته بودند، هی چرخزدم و گفتم:... Je m'appelle بعد به قيافههای مظلومشون نگاه کردم و لبخند زدم و تکرار کردم... Je m'appelle . يکی رو که به نظرم اومد از همه خجالتیتره و البته اخموتر انتخاب کردم و رفتم جلوش وايسادم و به خودم اشاره کردم و گفتم:... Je m'appelle بعد به اون اشاره کردم و پرسيدم:؟ Tu t'appelles comment به سختی دنبال کلمات میگشت. ازش يه کم فاصله گرفتم، یک کمی خم شدم و دستم رو مثل اينکه بخوام يواشکی حرف بزنم گذاشتم کنار دهنم و با صدای يواش کلماتی رو که بايد میگفت بهش رسوندم. هر دفعه که يک کلمه رو بهش میگفتم میخنديد. چهرهی اخموی تايلور ديگه اخمو نبود. بقيهی هم از اين ژست من خندهشون گرفته بود. اين جور وقتهاست که دعا به جون اون استادی میکنم که سالها پیش تو ایران باعث شد من يه بار به مدت هفت شب با گروه تئاتر فرانسويش تجربهی آکتور شدن رو پيدا کنم:) نفهميدم چطوری سه ساعت و نیم گذشت. خيلی زود به هم پيوند خورديم. طبق معمول سعی کردم زود اسماشون رو ياد بگيرم. وقتی اسم کوچيک بچهها رو ياد بگيريم، زودتر ارتباط برقرار میشه. يادمه خودمم که شاگرد بودم، ذوق میکردم وقتی دبيري، استادي يا معلمی اسم کوچيکم رو صدا میکرد. همين الآن هم دلم میخواد شاگردهام اسم کوچيکم رو صدا بزنند. همون حس شادی بهم دست میده که وقتی شاگرد بودم. ديروز وقتی آرن به اسم کوچيک صدام کرد، دوباره همون حس رو تجربه کردم. بعد از یک ربع استراحت که برگشتند بالاخره براشون یک سخنرانی به انگلیسی کردم. برنامه های کلاسمون و مواردی که برام مهمه و برای خودشون اهمیت داره رو گوشزد کردم و هفتهی دیگه یک کپی به همشون خواهم داد. گفتم که میدونم زبان خارجی خوندن گاهی کسلآور و خسته کننده است. یکی از شاگردها گفت: "نه این یکی" تشکر کردم و خندیدم و گفتم میخوام یک کلاس پرهیجان و شاد داشته باشیم. گفتم فقط گرامر رو به انگلیسی درس میدم ولی همزمان فرانسهاش رو هم میگم که گوشتون عادت کنه. خلاصه گفتم و گفتم و یه دو باری هم تپق زدم با انگلیسی حرف زدنم:)) ولی باز فکر میکنم بهتر از ترم پیش شده بودم. خلاصه که انرژی گرفتم یه عالمه. يکی از شاگردها باردار بود و آخر کلاس بهم گفت که چند روز ديگه وضع حمل میکنه و اگر چند روزی غيبت داشته باشه آيا میتونه نبودنش رو جبران کنه؟ من نفهميده بودم که بارداره و فکر کرده بودم چاقه. بهش لبخند زدم و گفتم بعد از وضع حمل اگر بتونه يک ربع زودتر از شروع کلاس بياد، میتونم بهش کمک کنم. چشماش خنديدند و تشکر کرد و رفت. مريسا موقع رفتن بهم گفت که خيلی Excited شده و خوشحاله. من هم گفتم از بودنش تو کلاسم خوشحالم. وقتی تخته رو پاک میکردم و تنها شده بودم فکر کردم تمام شاگردهای دنيا مثل هم هستند. دوست داشتنی و پرانرژی. چه ايرانی باشند، چه آمريکايی و چه فرانسوی. برگشتنه وقتی تو بزرگراه تو ترافيک به طرف Downtown LA گير کرده بودم، چشمام به آسمون پرستاره افتاد و نخلهای بلند و ساختمان های نورانی و بلند Downtown LA و با خودم فکر کردم که چند وقتی هست که احساس میکنم دوباره ريشههای جوونم اينجا تو اين مملکت سبز شده...
|
Comments:
Post a Comment
|
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|