صدای پای بهار شنیده می​شد. يکی از روزهای قشنگ و آفتابی ماه مارس. همان روزهایی که آسمان آبی آبی است و خورشید پیش از پیش سخاوتمند می​شود. روز دفاعيه​ی نگين بود. بعد از تمام شدن مراسم، نگين دعوتم کرد به يک صبحانه​ی لذيذ در طبقه​ی دوم Brioche dorée. از همان هايی که feuilleté au chocolat سفارش می​دهی با يک Chocolat chaud دبش و ترسی از چاق شدن نداری. یعنی در تمام دنیا، شیرینی خوشمزه​تر از feuilleté au chocolat وجود دارد؟ همان​هايی که گاه و بی​گاه دلتنگ مزه​ی نابش​می​شوی.


کنار پنجره و زير نور طلايی خورشيد خانم دست​و​دلباز، روبروی هم نشستيم. اولین گازی که به feuilleté au chocolat عزيزم زدم، شيرينی و مزه​ی سحرانگيزش از خود بی​خودم کرد. خوشحال بودم از ته دل.​ برای نگين و پايان​نامه​اش و در نهان، برای دل و روحم که در آغاز لمس تجربه​ای شيرين بودند. به چشمان سياه و پراز مهر نگين نگاه کردم. صورتش در آفتاب بود و چشمانش می​خنديد. باید بهش می​گفتم. به تنها کسی که به من اخم نخواهد کرد یا نگاه عاقل اندر سفیه تحویلم نخواهد داد و نخواهد گفت: " باز دوباره؟ تازه اون ماجرا تمام شده، می​خوای از چاله به چاه بیافتی؟" مطمئنم مجبور نخواهم بود که برایش توضیح بدهم: " این با آن یکی فرق داره. اصلا با همه فرق داره. به فاصله​ی زمین تا آسمون" و او هم با تمسخر نخواهد گفت: " هه! اون دفعه هم همین رو می​گفتی"...

يک جرعه از Chocolat chaud نوشيدم. به خودم دلداری دادم و به نگين گفتم: "فلانی رو يادت هست؟ می​شناسيش که؟" گفت" آره می​شناسمش". گفتم: " برادرش برام ای-ميل زده... يعنی همیشه برام فوروارد می​فرستاد. شاید ۱۰ ماه. ولی يکی دو هفته می​شه که از طریق ای-ميل​های شخصی​تر با هم در تماسیم... بهم پيشنهاد کرده بيشتر با هم آشنا بشيم..." خنديد. مثل هميشه طبيعی و خونسرد. بعد گفت: "چرا که نه؟ چه اشکالی داره؟" با اين حرف هيجان درونم بيشتر شد. به منظره​ی زیبایی که از طبقه​ی دوم جلوی دیدگانمان پهن بود، خیره شدم و به حرف آمدم.​ از حس خوبم نسبت به او. از تجربه​ی تلخی که حالا چقدر به دردبخور شده است. از محترم بودنش. افکار مترقی​اش نسبت به انسان​ها، تعهدش. از مهربانی​هايش و مهمتر از همه صداقتش و حدی که به خوبی می​شناخت، گفتم. نگين گوش می​کرد مثل هميشه و تشويقم می​کرد و ميگفت: " خيلی ​خوبه. چرا که نه؟ همين​جوری آدم​ها همديگر رو می​شناسند." و چقدر خوشحال بودم که بهم نگفت: "مراقب خودت باش! حواست رو جمع کن! مثل دفعه​ی پيش گند نزنی​ها! آخه چطور اون​دفعه نتونسته بودی بفهمی؟ آخه از چی طرف خو شت آومده بود؟ بدون فکر! آبرومون رو بردی!" ...


آن روز آفتابی، با نگین که حرف می​زدم یاد حرف دوست نازنینی ​افتادم که می​گفت: "انسان​ها حق اشتباه کردن دارند." پای تلفن وقتی گریه می​کردم بهم گفت:" عزیز دلم، تو حق داشتی اشتباه کنی! اگر تجربه​اش نمی​کردی که نمی​فهمیدی درسته یا غلط!" به راستی ما انسانها هیچ کدام علامه​ی دهر و یگانه که نیستیم. زندگی تک​تک ما انباشته از اشتباه است. دلم نمی​خواهد هیچ وقت کسی را به خاطر کاراشتباهی که کرده سرزنش کنم. مهم این نیست که زمین بخوریم. مهم آن است که بعد از هربار زمین خوردن، دوباره روی پای خود بایستیم ولی این​بار با کوله​باری از تجربه.


هرسال از سوم تا هفتم ماه مارس، شيرين​ترين خاطرات ماه مارس ۲۰۰۳ باز بيش ​از پيش به سراغم می​آيند.​ از لابلای خاطرات سرک می​کشند. تکانی به خود می​دهند و لذت غریبی را روانه​ی قلبم می​کنند. شيرينی​اشان با شیرینی Chocolat chaud وfeuilleté au chocolat برابری می​کند...
پی​نوشت ۱. عکس بالا منظره​ی ميدانی​ست که Brioche dorée به آن مشرف است. عکس از René Peyré است.
پی​نوشت ۲. Chocolat chaud همان کاکائوی داغ يا هات​چاکلت است. feuilleté au chocolat يک نوع نان است که لای آن شکلات و کرم است وا رويش برشته شده است. وای ی ی ی چقدر خوشمزه است...



Comments: Post a Comment






تماس با من

دوستان



آرشيو

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com