اخبار داغ اينروزها و روشهای خندهدار مسئولين مبارزه با بدحجابی همهجای دنيا پخش شده. دوست نازنینی از پاکستان خبر را در مطبوعات کشورش خوانده بود و ای-ميلی فرستاده بود که در ايران شما و از همه مهمتر در ذهن بيمار طراحان مبارزه با بدحجابی در ايران چه می گذرد؟ نوشته بود که میخواهد مقالهای بنويسد در رد اين روش ها که مبادا خدای نکرده اسلاميستهای افراطی پاکستان از اين روشها الگوبرداری کنند و با این کارمیخواهد هشداری بدهد تا به قول خودش دمبشان چيده شود. حالا بيا و مدام اين طرف و آن طرف توضيح بده که چنين است و چنان است و مردم ايران از اين اتفاق خشنود نيستند. اصلا مگر عموم مردم ایران و خواستههایشان اهمیتی برای گردانندگان دارند؟ در رابطه با پرسش اخیر، یاد کامنت آقای وبلاگنويسی افتادم که در جواب وبلاگنويس محترمی نوشته بود: "... چه کسی گفته ما عاشق چشم و ابرو و غمزه شمایم؟ ما پشیزی برای مخالفین نظام و عناصر خودفروخته ارزش قایل نیستیم. خودفروشان اسیر در شهوت و نفاق خود در زباله پرسه میزنند و اگر هنوز نفسکی میکشند؛ فرصتی برای بازگشتشان به معنویت و اسلام است . ما را با شما چه کار است؟ بترسید از آن روز که سپاه مهدی بر شما بتازد و نسلتان را از کره زمین پاک کند. شما لازم نیست از مدیریت نظام و برنامه هایش ایراد بگیری! بقول شما مدیریت ما که ضعیف است، مدافعین نظام هم که در اقلیت، ملت هم که مخالف ماست؛ خوب بروید شادمانی کنید! ضعف نظام که برای شما باید خوشحال کننده باشد! از دوست شما هم پرسیدم پس دیگر چرا همچون مرغ میترسید و جیک تان در نمی آید؟! ما هم این دنیا را داریم هم آن دنیا را شما چه دارید؟ هم اعتبار در ایران اسلامی داریم هم ارج و مقام در خارج از مرزهای ایران شما چه دارید؟ بدبخت نه روادید اروپا را به شما می دهند نه ویزای آمریکا ونه سمتی در خور در ایران!..." و جالب اينجاست که تا جايی که من اطلاع دارم دوست محترم ما خودش از دلسوختگان اين نظام است... اما نکته ی قابل توجه اين است که هرکس انتقادی میکند، از سر دلسوزی چيزی میگويد، هشداری میدهد، تذکری دوستانه میدهد، مخالف نظام قلمداد میشود و مارک خندهدار "اقدام علیه امنیت ملی" با چسب اهو به او میچسبانند. در ايران ما هميشه زنان ابزاری بودهاند در دست گردانندگان.چه در زمان رضاشاه که يک باره چادر از سر زنها کشيدند که مدرنيت و تجدد خام و جوان و تازه از راه رسيدهی ايران و ايرانيان را نمايش دهند و اين نمیشد جز به وسيلهی ابزاری به اسم "زن". چه در بعد انقلاب که يکباره هوای اسلام و صادر کردن آن به ممالک ديگر چنان شوری برپا کرد که با نامردی و موزماري از مدارس و ادارات حجاب اجباری شروع شد. حال آنکه در وعدههای داده شده در نوفل شاتو و در برابر فرانسويان "آزاديخواه" خبری از این تصمیمات نبود. هرچه بود نجات ایران و ایرانی از ظلم ستمشاهی بود و مصیبتهای وارده به پیکر ایران عزیز و بزرگنمایی آنها (رجوع کنید به مقالهی اخیر آقای زیدآبادی در روز آنلاین). کاستها و مدارک آنروزها موجود است. ما که بچه بوديم اما بعدها که نوار سخنرانیها را میشنيديم با آنچه که در مدارس و با آن کتاب قطور تاريخ که هر سال قسمتهايي از آن، بدون هيچ شرمی سانسور می شد و قسمتهايی فیالبداهه و مندرآوری به آن اضافه میشد, متفاوت بود. از آن جمله بود، بست نشستن دو آيتالله در سفارت بریتانیای کبیر در زمان مشروطيت که به يک باره و به طرز معجزهآسایی آن فصل از کتاب سال بعد سانسور شد. اما برگردیم به مسئلهی شیرین زنان. این "شیاطین رجیم" که کاری ندارند جز گمراه کردن مردان دلیر و آزاده. گاهی جادوگرند و گاهی عشوهگر. گاهی خبیثند و نمایندهی شیطان بر روی زمین. فتنهها برپا میکنند و آتشها میسوزانند این اناث لطیف، محیل، دست شیطان از پست بسته. اما چنان که ضرورت ایجاب کند، میشود زنی در صحنه و جانبرکف و شریف و اثرگذار. مگر نبودند زنانی بیحجاب که راهپیماییها کردند دوش به دوش مردان؟ مگر انقلاب اسلامی تنها مردانه بود؟ آنجا که احتیاج به خیل عظیم مردمان بود، چه فرقی میکرد که چادر بر سر داشته باشی و پوشیده باشی یا نه؟ مهم هدف بود و آن هم سرنگونی طاغوت. حرفی نبود بر سر محجبه یا سر باز بودن. همه با هم. اما کار که به سرانجام رسید، عذرشان را خواستیم و شعار سر دادیم که برای زن مسلمان، هیچ وظیفهای مهمتر از شوهرداری و زاييدن بچه و تربيت فرزندان صالح در دنيا يافت نمیشود. اين اوضاع ديری نپاييد و جنگ شروع شد. باز نياز بود به اين زنان نازنين که پشت جبههها را تقويت کنند. يادم میآيد ما دختربچهها آنقدر در حياط مسجد محل به همراه ديگر زنان چه مذهبی و چه غير مذهبي، برای جبههها لپه پاک کردیم که نوک انگشتانمان تاول زد. سالها گذشت. اکنون که زنان ما در پی احقاق حقوقی هستند که از آنها دریغ شده و کاری نمیکنند جز آشنا کردن زنان کوچه و بازار و اتوبوس و تاکسی و خیابان و در و همسایه، با حقوقی نداشتهاشان، با بیشرمی متهمشان میکنیم به "براندازان نرم"! آقایان یک کلام بگویید، " نگویید، نشنوید، نخوانید، ننویسید، نفهمید و ندانید!" و راحتمان کنید! خجالت نکشيد و بگوييد نسوان محترمه تشريف ببريد در اندرونیها. ابزارها جایشان در پستو و اندرونیست. ابزاران محترم بروید که کاری بس مهمتر در انتظارتان است... اما در مورد بدحجابان. اين آرايشهای گاهی غير متعارف و مدلهای جور وا جور و به قول برخی "لباسهای عجق وجق" جز دستپخت تحميل و فشار و زور خودتان است؟ باوعدهی پرداختن به مشکلات مردم آمديد و جز اضافه کردن بار بيش تر چه کرديد؟ يعنی راهحل تمام معضلات جامعه از سوراخ بدحجابی میگذرد؟ حتا آنقدر انتقادات را برنمیتابید و آنقدر روراست نیستید که باز انگشت اتهام به سوی خبرنگارها و روزنامهها نشانه میروید که فرمانده ی محترم نیروی انتظامی می گوید که "مبارزه با بدحجابي ساخت خبرنگاران است" . کاش با مردم روراست بوديد. مردم ايران به راستی شريفند... سخن به درازا کشيد. قصدم گذاشتن نمونه ی نامهای بود که "فقط گلها بخوانند". این نامه را امروز دوستی از ايران برايم فرستاده بود. نمونهی از نگاه ابزاری به زن که خود اختیاری ندارد و مردش و پاسدار و چوپان ناموسش همهکاره و سرپرست اوست. ظاهرا این نامه، ابتکاری فرهنگیست برای مبارزه با بدحجابی که در اصفهان توسط ادارهی کل امور اوقاف و خيريه استان اصفهان و امربه معروف حوزهی مقاومت بسيج ۳ امام حسين و ۱ فاطمهالزهرا انجام شده. خود بخوانيد و انديشه کنيد: "بسمالرب زهرا ای عزيز که خداوند تو را به سرپرستی خانوادهات برگزيد، غيرت و مردانگی را پيشهی خود ساز تا به گروه مردان راهيابی و نيک بدان که پوشيدگی زنان، تبلور غيرت مردان آنهاست. پس با مردانگي، پاسدار حجاب ناموس خويش باش، آنگونه که غيرت تو را احساس کنند. امام صادق(ع) فرمود: خداوند غيور است و مردان غيور را دوست دارد. ای عزيز، بدان نمايش جاذبههای جنسی بدن زن، تاثير در جسم و جان و هورمون مردان بيگانه را به همراه دارد. پس مبادا با بیحجابی ناموسمان، در تولد اولاد ديگران سهيم باشيم که شيطان نيز سهامدار انها خواهد شد و پوشيدگی زن، پادزهر اين مشارکت است. ای عزيز، ويژگیهای جسمی زن از اسرار و حجاب، حافظ اسرار زيبايیهای زن است، پس نبايد اسرار را بر نامحرمان افشا کنيم که بر خود خيانت روا داشتهايم، و خداوند خيانتپيشگان را دوست ندارد." پايان...
|
اخراجیها رو ديدم. دوستش نداشتم. به نظر من، نکتهی مثبت فیلم، انتهای فیلم بود و نمایش صحنههای جنگ. چهرهی زشت جنگ. پاهای بریده جوانهای مردم، تلخی مرگ، یادآوری آن روزها. صحنهی خداحافظی از رزمنده ها که خودم هم تجربهاش رو دارم. اتوبوسی که تو صدا و هیاهوی سرود و نوحه و آه و گریه به راه میافته و برادرعزیزتر از جان به زحمت ۱۵ سالهات رو با خودش میبره. مادرت آرام و بیصدا مظلومانه اشک میریزه و تو از خودت میپرسی آیا دوباره برادرت را خواهی دید یا این آخرین باری بود که بوی بدنش رو استشمام کردی.. یاد روزهای قهر و گریه و اعتصاب غذای برادر میافتی که به زور از مامان و بابا رضایتنامه میخواست که بره... بگذریم... برام فرقی نمیکنه دهنمکی این فیلم رو ساخته يا کس ديگهای. اما شوخیها لوس و يخ و تکراری بودند و گاهی هم به حال و هوای آن روزها نمیخوردند و مربوط به همین چند سال اخیر می شدند. بازیها به دل نمینشستند. بيژن چند باری خنديد از ته دل ولی من فقط يه قسمت فيلم خنديدم و اون شعرخوندن اين اخراجیها ته اتوبوس و بعد تبديل شدنش به سرود انقلابی بود. نفهميدم چرا دهنمکی تو فيلمی که در يوتيوب ديدم، از امين حيايی انقدر عذرخواهی کرد. به نظر من که بازی امين حيايی خيلی سطحی و بد بود. اون از اون فيلم يخ شام عروسی که حيايی و نيکی کريمی اصلا در حدی که بايد باشند، نبودند و من با زور نيم ساعت فيلم رو ديدم و اين هم از اين فيلمش. اکبرعبدی و يکی دوتای ديگه هم که انگار دارند برات جوک ترکی تعريف میکنند. تنها نکتهی مثبت بين بازيگران، حضور اون بازيکن نقش شهيد کشوری بود که اسمش رو هم يادم رفته. اما به قول آقای پاکدل نازنين، خوبه که "دهنمکی هم برای بيان عقايدش به زبان شريف سينما متوسل شده" و اين میتونه نشانهی خوبی باشه... پینوشت.در همين رابطه، بهار عزيز هم مطلبی نوشته.
*به دوستان، زنان و مردان آزادانديش... خواننده: فلوران پنی Florent Pagny - Ma liberté de penser **پروردگار خیر دهد به انسانهای با انصاف: آيت الله فاضل ميبدي: موارد فقهي مورد اشاره در كمپين قابل تغييرند. جمعه 24 فروردین 1386 تغيير براي برابري: آيت الله فاضل ميبدي اعلام كرد موارد حقوقي ذكر شده در بيانيه كمپين 1 ميليون امضا همگي قابل اجتهاد مجدد و اصلاح است. عضو شوراي مركزي مجمع محققين و مدرسين حوزه علميه قم با بيان اين مطلب افزود:« قواعد حقوق اجتماعي و جزايي با اجتهاد مجدد قابل تغيير است و قواعد فقه سنتي نيز از اين دست است . چنانچه اگر 13 قرن پيش تعدد روجات عرف بود و يا عقد دختر 9 ساله مستحب بود امروز با رعايت اصل عدالت و شرايط اجتماعي بايد پذيرفت اين موارد ديگر قابل قبول نيست.» وی در اشاره به برخي تبعيض هاي حقوقي ،در مورد قانون ديه گفت:« در دنياي امروز كه زن و مرد همپاي هم كار مي كنند و حتي زنان در برخي خانواده ها تنها نان آور هستند نصف بودن ديه زن با اين توجيه كه مرد نان آور محسوب مي شود دور از عدل و غير قابل قبول است.» آيت الله ميبدي با انتقاد از حق طلاق و سواستفاده مردان از اين حق بر لزوم بازنگري در قوانين خانواده تاكيد كرد. اين عضو ارشد حزب اعتماد ملي، برخورد مراجع قضايي با فعالان زن را محكوم كرد و گفت:« اين برخورد در مقابل يك حركت كه نه خلاف شرع است و نه خلاف قانون اساسي درست نيست و ايران را در محافل حقوق بشري جهان محكوم خواهد كرد». وي در پايان مسئولان را مورد خطاب قرار داد و گفت:« اين جريان به دنبال براندازي نيست و بهتر است دور از جنجال سياسي اجازه داد شهروندان خواسته هاي خود را مطرح كنند. در نهايت ممكن است اين طرح در مجلس راي نياورد و يا شوراي نگهبان اين موارد را رد كند ولي اين برخورد كار سنجيده اي نيست.» گفتگو: الناز انصاری
گزارشی از «نشست جنبش زنان؛ تهدیدها و مقاومت ها» (با محوریت اعتراض به ادامه بازداشت ناهید کشاورز و محبوبه حسین زاده) در دفتر دانش آموختگان- زنستان - عباس عبدی: فعالیت های زنان به 2 دلیل با حکومت ارتباطی چالش برانگیز دارد. -شادی صدر: تعریف واحدی از حجاب شرعی وجود ندارد. -ژیلا بنی یعقوب: برخورد سیستم امنیتی با زنان هر روز رادیکال تر می شود درحالی که حرکت های زنان هر روز مسالمت آمیزتر و آرام تر می شود. - نوشین احمدی خراسانی : "تخیل زنانه" به عنوان عامل رهایی بخش از موقعیت پر از خشونت کنونی. - پروین اردلان: باز هم شکایت می کنیم تا مجریان قانون بیاموزند اقدام غیر قانونی را با قدرت قانونی نیامیزند. "روزی را به خاطر دارم که روزنامههای زبان زنان را طوری روی هم چيده بودند که فقط "زبان زنان" آن که با خط درشت نوشته میشد به چشم میخورد و در سرتاسر اتاق ديده میشد. من با دقت به آنها نگاه میکردم. خواهرم پرسيد "به چی اين طور خيره شده و نگاه میکنی؟" گفتم "به اینکه زبان زنان چقدر دراز شده، نگاه میکنم." خندهاش گرفت و گفت "الهی که زبان زنان روزی از اين هم درازتر شود." از خاطرات قمرتاج دولتآبادی خواهر کوچکتر صديقه دولتآبادی در خبرها آوردهاند که در روزگاران نه چندان دوری خاتونی در دیار یانکیها وبلاگی داشت. راویان دانا و سخنواران اندرزگو روایت میکنند که این خاتون وقتی ساکن فرنگستان بود، بیشتر به رتق و فتق امورات این وبلاگ میپرداخت و آن را به اصطلاح آن زمان، به روز میکرد ، شرح سفرها میداد ، قصهها میگفت و هراز گاهی نقشینهای ضمیمه میساخت. آنگاه که قدمش را برخاک آنور اقیانوسها گذاشت، حوادث چون مور و ملخ بر سر دوستان و آشنایان ساکن بلاد شرق و کشور هزارو یکشب سرازیر شد، ظلمها کردند بددلان و دربند نمودند بیگناهان را. شفقتی در راه نبود و هرچه بود حق مسلمی بود که به آنها نمیدادند و به جایش یک حق مسلم دیگر میدادند. خاتون غمین و سرگشته کنج عزلتی گزید و سر در گریبانش فرو برد و هرچه کرد نوشتنش نیامد. از بد حادثه، راویان آمدند و در یک شب دلگیر طوفانی خبر آوردند که چه نشستهای خاتون که نگونبخت گشتی. خاتون برآشفت، دامن به دست گرفت، آب برزمین گذاشت و علت جویا شد. گفتند داروغهای حکم داده که فيل تر شوی. خاتون خشمگین شد، شور حسینی او را فرا گرفت و انقلابیگری خونش جوشید و بالا آمد و سر رفت و سرانجام گفت: ما را و وبلاگمان را فیلتر کنید، ما و وبلاگمان بیدارتر میشویم! (دلتان هم بسوزد)... اما همان لحظه چشمانش به ساعت مهتابی اندرونی افتاد ( در آن زمان در شبها ساعت مهتابی داشتند و در روزها، ساعت آفتابی-توضیح نویسنده) و دريافت که شر و ور میگويد. "بيدارتر" چه کشکی است؟ ساعت ۱۲ و ۱۷ دقيقهی نيمهشب است و بايد برود بخسبد... نتيجهی اخلاقی۱. آخه ساعت ۱۲ و ۱۷ دقيقه، نه ببخشيد ۱۲و ۱۹ دقيقهی شب وقت به روز شدن است؟ نتيجهی اخلاقی ۲. حالا نميشد فيل خشک ميکردی ما را و نه فيلتر؟ نتيجهی اخلاقی۳. چقدر امشب نازنين همسرم داره خرو پف میکنه:) نتيجهی اخلاقی۴. ما هيچ اشارهای به هيچ شعاری نکرديم. نتيجهی اخلاقی۵. فکر نکنم فيل تر شده باشیم، مزاح کردند با ما! نتيجهی اخلاقی ۶. خرو پف ها شديدتر شد. نتيجهی اخلاقی ۷. برو بخواب بچه پررو! ساعت ۱۲:۲۳ شب است!
عکسها که بر روی صفحهی مونیتور باز میشون، متحيرم میکنند. بعد شروع به مقایسه میکنم. دختر جوان و بینهایت زیبای عکس، همان دخترک چشم درشت ۱۲ سالهی کلاسم است. همانی که چشمانش میخندید و مژههایش به سیاهی شب بود. با مقنعهی سرمهای و روپوش مدرسه در ردیف چهارم سمت راست کلاس، سر میز مینشست. اما الآن روبرویم دختر جوانیست، با آرایشی زیبا. ژستی گرفته، سرش را به یک طرف خم کرده و با حالتی مهربانانه به من خیره شده و باز به رویم میخندد. به چشمانش نگاه میکنم، نگاه میکنم و باز نگاه میکنم و شاد میشوم. فرستادن عکس ابتکار مادرش است. هنوز پیوند دوستی کوتاهمان محکم است. برای تبریک سال نو بهترین هدیه را برایم فرستاده. نوشته که همسرم خوشبختترین مرد روی زمین است. برایش مینویسم منم یکی از خوشبختترینها هستم. با داشتن او، با داشتن شما، با داشتن انسانهای خوب که هنوز تعدادشان زیاد است. در درونم هيجان، شادي، شور و شوق در تکاپو هستند. تاثير يک عکس اگر چنين باشد، دلم میخواهد هر روز دهها عکس برايم بفرستند. شايد موهبت دوری چنين باشد. شايد اگر فاصلهها نبود با ديدن عکس شاگرد کوچکم که دختری جوان و زيبا شده اين چنين ذوقزده نمیشدم. شاید با دیدن دستخط دوستی نادیده بر روی کارت پستالی بهاری آنقدر شاد نمیشدم. شاید دیدن دستخط آزی بر روی جلد "بازی آخر بانو" خنده را مهمان لبانم نمیکرد. شاید لمس جلد "و دیگران" و حس کلمات نوشته شده با خودکار آبی در صفحهی دوم "سرخی تو از من" زیر انگشتانم چنین نفسم را بند نمیآورد. دستخط نستعلیق آزی و نوشتهی "یا لطیف، ... عزیزم شاد باشی و سلامت! سال نو مبارک! نوروز ۸۶" از خود بی خودم نمیکرد. شايد عادت میکردم به حضور کسانی که دوستشان دارم. اما سفر، دوري، فاصلهها هرچند سختی دارند اما گاهی بدون آنکه بدانی، موهبتهايی چنين شگرف برايت به ارمغان میآورند... *خواستم از زنان بنويسم. از ناهيد و محبوبه. از درد مشترک. از بندزنان. از امضا جمع کردن و دستگیر شدن. از گیر سهپیچ جنابان به زنان فعال. از نفسی که نفسگیر شده. از گوشهای سنگین. از انرژی هستهای حق مسلم ماست. از مردانگی مردان. از فیلم مستند سعید حنایی و کشتن زنان خیابانی مشهد که برای سومین بار از Link TV پخش میشد. از تصویر بهشت دروغین چشمهای این جنایتکار. از زن جوان سعید حنایی که نمی دانست رابینهود دنیای کوچکش قبل از" پاک کردن ایران اسلامی از شر موش و سوسک" با این زنان بخت برگشته همبستر می شده. از لبخند کریه تاجر مشهدی که آه میکشد و افسوس جانکاهی میخورد که سعید حنایی تعداد بیشتری از این جرثومههای فساد را نکشت که مبادا ایشان و جامعهی مردان به فساد و تباهی کشیده بشوند. از فریادی که راهی از گلویم پیدا نمیکند این روزها و خود را در فضای سینهام به این سو و آن سو میکوبد. از ای-میلهای شدیدا محبت آمیز اینروزها و فحشهای رکیک محبتآمیزترش. از نویسندهی یکی از ای-میلها که شدیدا میخواهد بداند "من فمینیست کثافت هرزه تا به حال زیر چند نفر ...؟ " از دماغ دراز این آدمها که سوی چشمانشان را کم میکند از نهایت درازی. از ترسم راجع به جنگ. و از قيافهی خندهدار رييسجمهور ايران و همراهان که پز شفقت اسلامی شان به تونی بلر و جهانيان گوشمان را کر کرد. از شفقتی که شامل حال زنان مملکتم نمیشود. از نیمه بودن. از نصفه فرض شدن. از جملهی مزخرف برادر ۳۵ ساله که به خواهر ۵۷ سالهاش میگوید: "زنها دخالت نکنند! موضوع ارث و میراث زنانه نیست!" از اینکه دلم میخواست ایران بودم و با پشت دستم تو دهانش میکوبیدم. ولی اين روزها سکوت مهمان ناخواندهی ناعزيزی است که دست بردار نيست... ** فرداد دولتشاهی در وبلاگ همنهاد کار ارزشمندی رو شروع کرده. به قول خودش دراين موسم زيباي طبيعت، كوشيدهاست تا بهترين و بدترين وبلاگ زيستمحيطي سال 1385 را انتخاب كند : " آيا در اين انتخاب دست ياريم را ميفشاريد؟ باور كنيد محيط زيست رنجور وطن، ارزش آن را دارد كه دقايقي از وقت گرانبهاي خويش را به آن انديشه كنيد." دیدن وبلاگش و لیست تعداد زیاد وبلاگهای مربوط به طبیعت و محیط زیست، امیدوارمون میکند. هستند کسانی که دلشان برای طبیعت، درختها، گلها، حیوانات، جنگلها و آبها هنوز میسوزد...
تعدادی از اعضای کمپین " یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز" که امروز در پارک لاله به جمع آوری امضا می پرداختند، بازداشت شدند. ناهید کشاورز، سارا ایمانیان و همسر وی، محبوبه حسین زاده و سعیده امین بعد از بازداشت ابتدا به اداره مفاسد اجتماعی وزرا انتقال داده شده و بعد به کلانتری صد و چهار میدان نیلوفر تحویل داده شدند. بعد از ساعتی پرسش و پاسخ بازداشت شدگان بار دیگر به اداره مفاسد اجتماعی وزرا انتقال داده شدند و امشب را در بازداشت به سر خواهند برد. مسولان کلانتری به خانواده های بازداشت شدگان گفته اند که فردا صبح به کلانتری صد و چهار مراجعه کنند تا وضعیت بازداشت شدگان را پیگیری کنند. منبع خبر: زنستان |
تماس با مندوستانآرشيو
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
February 2010
|